۱۴۰۴ آذر ۲۹, شنبه

برف، آخرین قاتل بود، پیش از آن فقر جان‌شان را گرفته بود!

 

برف، آخرین قاتل بود، پیش از آن فقر جان‌شان را گرفته بود!

غلام علی صارم

شنبه 29 قوس 1404

خبرهایی که این روزها از مرز افغانستان و ایران به گوش می‌رسد، نه صرفاً یک رویداد تلخ موسمی، بلکه فریادی است برخاسته از عمق یک فاجعه‌ی مزمن و ساختاری. فاجعه‌ای که سال‌هاست آرام‌آرام جان می‌گیرد، اما هر بار با شکلی تازه، با عددی تازه از قربانیان، خود را به رخ می‌کشد. این بار برف و سرمای شدید، پرده را کنار زد تا حقیقتی عریان‌تر از همیشه دیده شود: مرگ انسان‌هایی که نه برای تفریح، نه برای سیاحت، بلکه برای زنده‌ماندن راهی مسیر مرگ شدند.

بیش از سی انسان، انسان، نه عدد، نه آمار، در دل برف و یخ جان باخته‌اند و تیم‌های نجات هنوز در جست‌وجوی پیکرهایی هستند که شاید هرگز بازنگردند. این «شاید» خود، سنگین‌تر از هر عدد رسمی است. چرا؟ چون تجربه به ما آموخته که آمار واقعی همواره بیش از آن چیزی است که گفته می‌شود، همواره تعدادی در سکوت می‌میرند و حتی نام‌شان هم در فهرست‌ها نمی‌آید.

پرسش اساسی این است: این افراد چرا در چنین شرایط بحرانی، در چنین سرمای مرگبار، عزم هجرت کردند؟ آیا عقل سلیم می‌پذیرد که انسانی، آگاهانه، خانواده و جان خود را بردارد و به دل کوه و برف بزند، اگر راه دیگری پیش رویش باشد؟ آیا می‌توان باور کرد که کسی برای خوش‌گذرانی، برای تفرج و سیاحت، مسیر قاچاق، شب‌های یخبندان، و خطر مرگ حتمی را انتخاب کند؟ پاسخ روشن است: نه. این‌ها مهاجرانِ انتخاب‌گر نبودند، این‌ها مهاجرانِ مجبور بودند.

هجرت در این‌گونه موارد، نه یک تصمیم آزادانه، بلکه واکنشی است به فشارِ بی‌امان فقر، بیکاری، ناامنی اقتصادی و بی‌افقی مطلق. وقتی در وطن، نانِ امروز نامعلوم است و فردا تیره‌تر از امروز، وقتی کار نیست، وقتی کرامت انسانی هر روز لگدمال می‌شود، وقتی جوان هیچ چشم‌اندازی برای ساختن زندگی نمی‌بیند، آن‌گاه مرگ در مسیر، از مرگ تدریجی در خانه، کم‌هزینه‌تر به نظر می‌رسد. این همان نقطه‌ای است که جامعه به قعر فاجعه سقوط کرده است.

ما سال‌هاست از فقر می‌نویسیم، از بیکاری می‌گوییم، از دربدری مردم افغانستان سخن می‌رانیم، اما گویا گوش شنوایی در کار نیست. فقر تنها خالی‌بودن جیب نیست، فقر، خالی‌بودن امید است. و ملتی که امیدش تهی شود، هر راهی را، هرچند به قیمت جان، امتحان می‌کند. این مهاجران قربانیان مستقیم یک نظم ناعادلانه‌اند، نظمی که در آن، شعارهای پرطمطراق جای عمل را گرفته و انسان، به حاشیه‌ی اولویت‌ها رانده شده است.

جامعه‌ی جهانی، سال‌هاست که در برابر رنج مردم افغانستان، موضعی دوگانه و ریاکارانه اتخاذ کرده است. از یک سو، کنفرانس‌ها، بیانیه‌ها، گزارش‌ها و نشست‌های پر زرق‌وبرق، از سوی دیگر، واقعیت میدانی که هر روز وخیم‌تر می‌شود. همدردی‌ها در حد تعارف باقی مانده و کمک‌ها یا ناچیز بوده، یا مشروط، یا آن‌چنان گرفتار بوروکراسی و فساد که پیش از رسیدن به نیازمند، جان داده‌اند.

در این میان، نقش سازمان ملل متحد و نهادهای وابسته به آن، به‌ویژه آن بخش‌هایی که مستقیماً با مهاجرت، غذا و معیشت سر و کار دارند، بیش از همه محل پرسش است. سال‌هاست که سازمان‌های بین‌المللی، ظاهراً در افغانستان فعال‌اند، دفاتر دارند، کارمندان دارند، بودجه‌های کلان دارند، اما دستاورد ملموس‌شان برای مردم چیست؟ اگر این نهادها واقعاً مؤثر، کارآمد و انسانی عمل می‌کردند، آیا امروز شاهد چنین صحنه‌هایی می‌بودیم؟ آیا انسان‌ها برای یافتن یک لقمه نان، به دل برف و کولاک پناه می‌بردند؟

سازمان‌هایی که نام «انسان‌دوستانه» را یدک می‌کشند، باید پاسخ دهند که چرا در کشوری که یکی از بزرگ‌ترین بحران‌های مهاجرتی جهان را تجربه می‌کند، هنوز برنامه‌ای پایدار برای ایجاد اشتغال، حمایت معیشتی و حفظ کرامت انسانی وجود ندارد. چرا کمک‌ها بیشتر جنبه‌ی نمایشی دارد تا ریشه‌ای؟ چرا پروژه‌ها کوتاه‌مدت، مقطعی و بدون اثر ماندگار است؟ چرا همیشه پول هست، اما تغییر نه؟

بخش مهاجرت سازمان ملل، سازمان غذا و دیگر نهادهای مرتبط، سال‌هاست شعار حمایت از مهاجران و جلوگیری از مهاجرت‌های پرخطر را تکرار می‌کنند. اما واقعیت این است که مهاجرت‌های پرخطر نه‌تنها کاهش نیافته، بلکه مرگبارتر شده است. این یعنی شکست. شکستی که هزینه‌اش را مردم فقیر با جان خود می‌پردازند، نه مدیران پشت میز نشین.

اگر فرصت‌های شغلی واقعی در داخل کشور فراهم می‌شد، اگر حمایت‌های معیشتی به‌صورت عادلانه و شفاف توزیع می‌گردید، اگر پروژه‌ها بر اساس نیاز واقعی مردم طراحی می‌شد، نه بر اساس گزارش‌های کاغذی، امروز این جوانان، پدران، برادران و فرزندان، زنده بودند. این یک فرضیه نیست، یک حقیقت ساده است. انسان، تا وقتی بتواند در خانه بماند، در خانه می‌ماند.

نباید فراموش کنیم که این فاجعه، تنها نتیجه‌ی سرمای هوا نیست؛ سرمای بی‌تفاوتی نیز در آن سهم دارد. سرمای وجدان‌هایی که سال‌هاست به دیدن رنج عادت کرده‌اند. سرمای سیاست‌هایی که انسان را به عدد تقلیل داده‌اند. سرمای ساختارهایی که مسئولیت را بین خود پاس می‌دهند و در نهایت، هیچ‌کس پاسخ‌گو نیست.

امروز، سوگواری برای این قربانیان کافی نیست. اشک و پیام تسلیت، نان نمی‌شود. آنچه لازم است، بازنگری جدی در شیوه‌ی برخورد با بحران افغانستان است، چه از سوی حاکمان داخلی، چه از سوی جامعه‌ی جهانی. باید پذیرفت که سیاست‌های فعلی شکست خورده‌اند. باید پذیرفت که کمک‌های نمایشی، پروژه‌های بی‌روح و همدردی‌های لفظی، نه‌تنها مشکل را حل نکرده، بلکه آن را مزمن‌تر ساخته است.

این جان‌باختگان، قربانیان یک سیستم معیوب‌اند، سیستمی که در آن، انسان آخرین حلقه‌ی زنجیر است. اگر قرار است دیگر شاهد چنین فجایعی نباشیم، باید شجاعت نام‌بردن از مقصران و اصلاح مسیر را داشته باشیم. در غیر آن، این آخرین خبر نخواهد بود، تنها یکی از خبرهای بعدی خواهد شد که ما هم، مثل همیشه، چند لحظه‌ای تأسف می‌خوریم و بعد، به فراموشی می‌سپاریم.

اما تاریخ فراموش نمی‌کند. برف‌ها آب می‌شوند، اما رد پای این مرگ‌ها، بر وجدان ما باقی خواهد ماند.

۱۴۰۴ آذر ۱۹, چهارشنبه

این حلقه ها زنجیر نمی شوند! ائتلاف هایی که پیش از تولد می میرند:

 این حلقه ها زنجیر نمی شوند! ائتلاف هایی که پیش از تولد می میرند:

غلام علی صارم

چهار شنبه 19 قوس 1404

در روزگاری که مردم افغانستان زیر بار دشوارترین شرایط سیاسی، اقتصادی و اجتماعی دست و پا می‌زنند، در گوشه و کنار جهان صحنه‌هایی ظاهر می‌شود که بیش از هر چیز، زخم‌های مردم را تازه‌تر می‌سازد. کسانی که در گذشته پرچم نمایندگی از مردم را در دست داشتند و با ادعای خدمت، در رأس قدرت قرار گرفتند، امروز در امن‌ترین شهرهای جهان آرمیده‌اند و از فراز برج‌های شیشه‌ای، برای مردمِ رهاشده‌ی افغانستان نسخه می‌نویسند. همان‌هایی که سال‌ها با شعارهای آزادی، پیشرفت، عدالت و دموکراسی، اعتماد مردم را جلب کرده بودند و در نهایت، روزی که کشور بیش از هر زمان دیگری به آنان نیاز داشت، از درِ پشتی قدرت بیرون شدند و با دارایی‌هایی که به قیمت عزت و آبروی این وطن و مردمش به دست آورده‌اند، به زندگی تازه‌ای پناه بردند.

آنچه امروز در رسانه‌ها می‌بینیم، چرخه‌ی بی‌پایان اعلان «ائتلاف»، «جبهه»، «شورا» و «هماهنگی» است، ساختارهایی که هیچ‌یک بیش از چند هفته یا چند ماه و بعضا حتی چند روز عمر نمی‌کنند. این اتحادها که ادعای نجات افغانستان از بحران را دارند، بیش از آنکه بوی مسوولیت و تعهد بدهند، نشان‌دهنده‌ی بی‌باوری عمیق میان همان چهره‌هایی است که سال‌ها بر سرنوشت مردم سایه انداختند و ثمره‌ای جز ویرانی به‌جا نگذاشتند.

این وضعیت، واقعاً همان ضرب‌المثل قدیمی را به یاد می‌آورد: «گرگ گله شکار ندارد»

گرگ‌ها زمانی که شکار در اختیار ندارند، به روی یکدیگر می‌چرخند، بی‌اعتماد، گرسنه و بی‌ثبات. آن‌ها هم پیمان نمی‌شوند، تنها به این دلیل کنار هم می‌نشینند که شاید فرصتی باشد تا در زمان مناسب، قوی‌ترها ضعیف‌ترها را بدرند. چند صباحی که کنار هم دیده می‌شوند، نه از سر همبستگی، بلکه به‌خاطر سرما، ترس یا ضرورت است.

این شباهت دقیقاً در رفتار سیاسی بسیاری از قدرت‌مداران فراری افغانستان دیده می‌شود. آنان در ظاهر حلقه‌ای از «همبستگی» تشکیل می‌دهند، اما این حلقه نه از جنس اعتماد و برنامه‌ مشترک، بلکه از جنس همان خوابِ حلقه‌ای گرگ‌ها است، خوابی با چشمان باز، ناآرام و آغشته به سوءظن.

فرار از مسوولیت، پناه بردن به ثروت:

کشوری که سال‌ها درگیر جنگ، فساد سیستماتیک، تبعیض توآم با خشونت و بی‌ثباتی بوده است، بیش از هر چیز به رهبرانی نیاز داشت که در روزهای سخت، با مردم بمانند. اما واقعیت تلخ این است که بسیاری از کسانی که زمانی در رأس قدرت بودند، همین که بوی تهدید یا سقوط پیچید، کشور را ترک کردند. مردم، خانه و آینده‌ی میلیون‌ها شهروند، در یک‌چشم‌به‌هم‌زدن رها شد و تنها چیزی که ارزش حمل‌کردن داشت، دارایی‌هایی بود که از طریق نامشروع در اختیار داشتند.

دارایی‌هایی که مردم به‌درستی می‌پرسند:

این‌ها از کجا آمد؟ چگونه به دست آمده بود؟

و چرا صاحبانش این قدر وحشت دارند که روزی از این دارایی‌ها بازخواست شوند؟

اکنون سال‌ها گذشته است و همان چهره‌هایی که دیروز در ساختار قدرت، مسؤولیت‌های کلیدی داشتند، امروز از دوردست‌ها دست به تشکیل اتحادهای مقطعی می‌زنند؛ اتحادهایی که هیچ ارتباطی با درد مردم ندارد. در واقع، بسیاری از این "جبهه‌ها" بیش از آنکه دغدغه‌ی نجات افغانستان را داشته باشند، در پی آن‌اند که شاید روزی برگی پشت برگ زیر بیاید و آن‌ها بار دیگر بتوانند از چتر سیاست برای حفظ دارایی‌هایشان استفاده کنند.

ائتلاف‌هایی که هر روز متولد و فردا متلاشی می‌شوند:

اگر نگاهی کوتاه به تاریخ سیاسی دو دهه‌ی گذشته بیندازیم، می‌بینیم که بسیاری از همین گروه‌ها و افراد، هرگز نتوانستند حتی در زمان قدرت با یکدیگر کار کنند. رقابت‌های بیمارگونه، قبیله‌گرایی، منافع شخصی و بی‌باوری‌های ریشه‌دار، آن‌ها را همیشه از هم جدا نگاه داشت. امروز اما همان کسانی که در دوران قدرت کوچک‌ترین همکاری میان‌شان ممکن نبود، در تبعید دست در دست هم می‌گذارند، آن‌هم نه از سر دلسوزی برای مردم، بلکه از بیم آینده‌ی مجهول و از هراس روزی که هیچ برگ بازی برای معامله با قدرت‌های خارجی نداشته باشند.

این اتحادها، درست مانند خانه‌ای از برگ هستند، کوچک‌ترین نسیم اختلاف، آن‌ها را در هوا می‌پراکند.چرا؟

-چون هدف مشترک واقعی وجود ندارد و اگر اهدافی هم متصور باشد کاملا شخصی و ناپاک است؛

-چون اعتماد وجود ندارد؛

-چون هیچ‌کس نمی‌خواهد مسوولیت گذشته را بپذیرد؛

-و چون هر کدام، دیگری را رقیب بالقوه‌ای می‌بیند که شاید در آینده سهم بیشتری از قدرت یا ثروت به دست آورد.

در حقیقت، آن‌ها هیچ‌گاه "وحدت" نمی‌سازند، تنها "هم‌نشینیِ اضطراری" دارند.

شباهت عینی با رفتار گرگ‌ها:

در دانش رفتارشناسی حیوانات آمده است که گرگ‌ها هنگام خوابیدن حلقه می‌زنند، اما نکته‌ی جالب‌تر اینجاست که بسیاری از گرگ‌های بی‌تجربه یا رهاشده، با چشم باز می‌خوابند. این رفتار از ترس حمله‌ی هم‌نوع است. آن‌ها حتی در زمان استراحت، به یکدیگر اعتماد ندارند و هر لحظه آماده‌ی دفاع از خویش هستند.

این تصویر وقتی در ذهن انسان نقش می‌بندد و آن را با صحنه‌های سیاسی امروز افغانستانی ‌های فراری مقایسه می‌کند، جلوه‌ای تلخ اما بسیار واقعی می‌یابد.

این چهره‌ها با چشم باز در کنار یکدیگر "می‌خوابند"، چون می‌دانند.

- هرکدام در گذشته، دیگری را کنار زده یا تخریب کرده است؛

- هرکدام می‌خواهد در آینده از دیگری پیشی بگیرد؛

- و هیچ‌کدام حاضر نیست سهمی از دارایی‌ها و امتیازها را از دست بدهد.

اتحادی که از دل چنین ذهنیت‌هایی ساخته شود، حتی اگر زیباترین نام‌ها را بر خود بگذارد، چیزی بیش از یک نمایش رسانه‌ای نخواهد بود.

مردم افغانستان قربانی نمایش‌های سیاسی‌اند:

در این سو، مردم افغانستان، همان مردمی که بارها قربانی جنگ، فقر، فساد اداری، رفتارهای بی‌مسؤولانه‌ی سیاستمداران و دخالت قدرت‌های منطقه‌ای و جهانی شده‌اند، با دیدن این نمایش‌ها، تنها اندوهگین‌تر می‌شوند. مردمی که در داخل کشور با دشوارترین شرایط زندگی می‌کنند و در بیرون از کشور با هویت‌های ناتمام، سرگردان و بی‌پشتیبان‌اند، امروز بیش از هر زمان دیگری شاهد اند که کسانی که روزی ادعای رهبری کشور را داشتند، حتی توان متحد کردن خودشان را ندارند، چه رسد به رهبری یک ملت.

افغانستان نه از کمبود جبهه و حزب و اتحاد می‌نالد، بلکه از نبود صداقت، عدالت‌خواهی، چشم‌انداز ملی و شایستگی های انسانی گرفتار رنج و مصیبت است.

اتحادهایی که در گذشته شکل گرفتند، بارها آزموده شدند و هر بار نتیجه‌شان جز تکرار اشتباهات، تقویت فساد و افزایش فاصله میان دولت‌ها و مردم نبود. حال چگونه ممکن است همان چهره‌های تکراری وآزموده‌شده، اکنون نسخه‌ای جدید برای آینده‌ی کشور داشته باشند؟

پیام مردم: بس است! بیش از این رسوایی نسازید.

آنچه مردم افغانستان امروز از این چهره‌ها می‌خواهند، بسیار ساده اما بسیار سنگین است و آن اینکه:

-بیش از این، مردم و جهان را درباره نیت واقعی‌تان فریب ندهید؛

-اگر واقعاً دلسوز مردم هستید، نخست مسوولیت گذشته‌ی خود را بپذیرید؛

-اگر واقعاً به فکر آینده‌ی کشور هستید، به جای تشکیل اتحادهای همیشگی و بی‌ثمر، در برقراری گفت‌وگوی واقعی میان نیروهای مختلف افغانستان سهم بگیرید؛

_اگر ادعای صداقت دارید، منبع ثروت‌هایتان را شفاف کنید؛

و اگر هیچ‌یک از این‌ها را نمی‌خواهید یا نمی‌توانید انجام دهید، پس حداقل بگذارید مردم راه خود را بدون دخالت‌های فرسایشی و بازی‌های سیاسی شما پیدا کنند.

من یقین دارم که این صدا، صدای خشم نیست، صدای یک ملت خسته است.

ملتی که دیگر تاب آزموده ‌شدن‌های بی‌پایان را ندارد.

ملتی که با وجود هزاران زخم، هنوز امید دارد، اما این امید را نه از چهره‌های فراری که از تلاش مردم خود، علمای بی‌طرف، جوانان پرتوان، زنان شجاع و نیروهای صادق جامعه می‌گیرد.

آینده افغانستان با ائتلاف‌های کاذب ساخته نمی‌شود!

هیچ کشوری با اتحادهایی که از سر ترس، طمع یا معامله شکل بگیرد، به سمت ثبات نمی‌رود.

آینده افغانستان نیازمند اتحادهایی است که روی صداقت، برنامه، عدالت، پذیرش گذشته و تعهد واقعی به مردم بنا شده باشد.

اتحادهایی که نه برای حفظ ثروت‌های مشکوک، بلکه برای ساختن آینده‌ای روشن ایجاد شود.

و چنین اتحادی هرگز از دل حلقه‌هایی که گرگ‌وار و با چشمان باز خوابیده‌اند، بیرون نمی‌آید.

این‌که چهره‌های فراری دوباره در رسانه‌ها چهره شوند، مهم نیست.

اما این‌که مردم آن‌ها را دیگر باور ندارند، مهم است.

و این بی‌باوری، بزرگ‌ترین شکست آن‌هاست.

 

چرا اسلام‌آباد لحن خود را تغییر داده است:

 از تهدید تا تضرع: چرا اسلام‌آباد لحن خود را تغییر داده است

غلام علی صارم

یکشنبه16قوسم 1404

وضعیت میان پاکستان  و افغانستان این روزها بسیار پیچیده است و آیندهاش چندان روشن نیست. در ادامه تحلیل من بر اساس آخرین تحولات و اطلاعات موجود و با در نظر گرفتن اظهارات آصف درانی نماینده قبلی پاکستان در امور افغانستان  ارائه می‌شود:

- اخیراً بین دو کشور تبادل آتش سنگینی در مرز گزارش شده است.

- در عین حال، طرفین تلاش کرده‌اند از طریق دیپلماسی و مذاکرات، از جمله گفت‌وگوهایی در عربستان سعودی آتش‌بس را حفظ کنند.

- اما بنابر اعلام مقام‌های پاکستانی، مذاکرات اخیر شکست خورده‌اند و طرفین همچنان بر سر موضوع اصلی یعنی مقابله با گروه‌های مسلح و شبه‌نظامی نزاع دارند.

-پاکستانی‌ها به ویژه نگران حضور گروهی مانند Tehrik-e-Taliban Pakistan (TTP) در خاک افغانستان هستند و خواهان همکاری از کابل برای دستگیری یا اخراج رهبران آن میباشند.

اظهارات اخیر آصف درانی مبنی بر این که «نخبگان باید برای حل بحران افغانستان و پاکستان اقدام کنند»  به‌نوعی تلاش برای یافتن راه‌حل «دیپلماتیک / سیاسی» تعبیر می‌شود.

چرا ممکن است آصف درانی اکنون «تضرع» کند!

چند دلیل مهم وجود دارد:

هزینه‌های مالی و اقتصادی: بسته شدن مرزها (مثلاً مرزها برای تجارت) بین پاکستان و افغانستان ضربه جدی به اقتصاد دو کشور، به خصوص پاکستان، وارد می‌کند.

افزایش خشونت داخلی در پاکستان: حملات شبه‌نظامیان داخل پاکستان  منتسب به TTP  افزایش یافته است.

خطر تشدید بحران و جنگ تمام‌عیار: اگر درگیری مرزی ادامه یابد، احتمال دارد که تنش‌ها به جنگ گسترده‌تر تبدیل شود. اظهار نگرانی آقای درانی درباره مداخلات شبه‌نظامیان و مسأله امنیت داخلی پاکستان، بخشی از همین هراس بزرگ‌تر است.

با این حال، باید توجه داشت که هردو طرف (پاکستان و طالبان افغانستان) منافع قابل توجهی در ثبات دارند پاکستان برای امنیت و جلوگیری از حملات، افغانستان برای حفظ حکومت و مشروعیت.

احتمال جنگ تمام‌عیار چقدر واقعی است؟

 در کوتاه‌مدت: بعید است که دو کشور وارد «جنگ تمام‌عیار» شوند، چون هر دو علی‌رغم بی‌اعتمادی گاهی نشان داده‌اند که تمایل دارند از طریق دیپلماسی، آتش‌بس و مصالحه پیش روند. مثلاً گفت‌وگوها در عربستان سعودی و نیز آتش‌بس فعلی.

با این حال اگر اختلافات بر سر مسأله امنیتی و شبه‌نظامیان ادامه یابد، و اگر یک حادثه سنگین شاید حمله تروریستی یا حمله مرزی رخ دهد، احتمال شعله‌ور شدن درگیری بسیار افزایش می‌یابد. بعضی تحلیلگران هشدار داده‌اند که طالبان ممکن است به نفع TTP جانب‌داری کند و این می‌تواند تنش را مزید بر علت کند.

در نتیجه باید به عرض برسانیم که وضعیت شکننده است، نمی‌توان به‌طور قطعی گفت جنگ خواهد شد، ولی احتمال آن، ناچیز نیست.و در این صورت این سوال پیش می آید که: اگر وضعیت بطور مزمن ادامه یابد، کدام طرف آسیب بیشتری می‌بیند؟

بر اساس شرایط فعلی به چند پیش بینی میتوان اشاره کرد:

پاکستان:

- آسیب مالی و اقتصادی از بسته شدن مرزها و کاهش تجارت با افغانستان.

- تلفات و ناامنی داخلی بیشتر به خاطر حملات شبه‌نظامیان.

  - فشار سیاسی داخلی، نارضایتی عمومی به‌ویژه در مناطق مرزی، از جمله ایالت خیبرپختونخوا و بلوچستان.

افغانستان :

  - از دست دادن تجارت و درآمدهای مرزی و همچنین آسیب به مشروعیت حکومت در صورت تنش و دامن خوردن خشونت.

  - اگر پاکستان تصمیم بگیرد عملیات نظامی یا ضربه به گروه‌های شبه‌نظامی در خاک افغانستان بزند، احتمال خسارات جانی، بحران پناهندگان و بی‌ثباتی بیشتر خواهد شد.

  - خطر افزایش تنفر عمومی، و برخلاف تقویت گروه‌هایی مانند TTP یا گروه‌های رادیکال در داخل افغانستان.

به طور کلی، پاکستان شاید در کوتاه‌مدت آسیب بیشتری ببیند (اقتصادی و امنیتی)، اما افغانستان هم اگر درگیری تشدید شود، در میان‌مدت و بلندمدت شرایط بدی خواهد داشت مخصوصاً اگر مردم و شبه‌نظامیان را قربانی سیاست سختِ امنیتی کنند.

پس به این حساب آینده چه می‌تواند باشد؟

- سناریوی «صلح و ثبات مشروط»: اگر دو کشور تحت فشار داخلی و بین‌المللی بر سر آتش‌بس و همکاری امنیتی و اقتصادی توافق کنند، وضعیت می‌تواند تا حدی آرام شود.

- سناریوی «تنش مزمن/ناپایدار»: در این حالت، مرزها گهگاهی بسته و باز می‌شوند، خشونت ادامه دارد، اما درگیری گسترده رخ نمی‌دهد، وضعی شبیه بن‌بست و سردرگمی.

- سناریوی «تشدد کامل یا جنگ محدود»: اگر حادثه‌ای بزرگ (تروریستی یا نظامی) رخ دهد، احتمال درگیری شدید یا عملیات‌ نظامی دوطرفه وجود دارد.

به نظر میرسدکه کشورها دست‌کم فعلاً به سمت دومین سناریو می‌روند: یعنی تنش مزمن و ناپایدار. اما اگر بحران امنیتی و اقتصادی ادامه یابد، احتمال حرکت به سمت سناریوی سوم تقویت می‌شود.

 

۱۴۰۴ آذر ۱۳, پنجشنبه

دو پنجم دسمبر_ دو امضا که مسیر تاریخ افغانستان را تغییر دادند

 دو پنجم دسمبر_ دو امضا که مسیر تاریخ افغانستان را تغییر دادند



غلام علی صارم

جمعه14قوس1404/5دسمبر2025

طی چهل و هفت سال گذشته که بحران در کشور ما از هفتم ثور 1357هجری شمسی با کودتای سرخ و ننگین هفت ثور وباحمایت مستقیم حزب کمونیست شوروی وقت آغاز و تا ایندم ادامه دارد و ما شاهد شهدای میلیونی و آوارگی میلیونها انسان و معلولیت صد هاهزار انسان بودیم. آغاز این همه از هفتم ثور و کودتای کمونیست های تحت حمایت شوروی وقت است.

حوادثی که در پی این روز خونین برای کشور ما پیش آمد نگارش آن همان مثل معروف «مثنوی و هفتاد من کاغذ است» ولیکن ما در این نوشته مختصر و کوتاه  منباب اینکه تاریخ گذشته یادآوری گردیده و ما توفیق عبرت گیری را پیدا کنیم به آن می پردازیم.

هدف از این نوشته ما یاد آوری خاطره سیاهی است که در پنجم دسمبر 1978رخ داد که این اولی و دومی آن توسط رقیب سیاسی و نظامی اش در همچو روزی یعنی پنجم دسمبر اما در 2001 بوقوع پیوست. امریکا از روسها انتقام گرفت اما تاوان این جنایات تاریخی را مردم مظلوم افغانستان پرداخت.

بیاد دارم که در ارتباط این روز ها و قبل از آنکه پنج دسمبر دومی بوقوع بپیوند دوسه باری با فرارسیدن این روز مطالبی را برمبنای یاد آوری و عبرت گیری از یاداشت های دوستان و بزرگان و حافظه و یاداشت های شخصی نوشته ام و همچنان از پنج دسمبر دومی که امریکا آنرا بوسیله رقبای سیاسی کمونیست ها به امضا رساند.

نوت: معاهده پنج دسمبر1978 توسط نورمحمد ترکی و حفیظ الله امین از رهبران حزب دست پروده روسها یعنی " حزب دموکراتیک خلق افغانستان " با روسها به امضا رسید و پنج دسمبر 2001 توسط یونس قانونی نماینده حزب جمعیت اسلامی افغانستان در بن و در واقع با امریکا به امضا شد.

با توجه به اینکه باربار در این ارتباط نوشته ام و اینک که بازهم پنجم دسمبر فرارسیده می پردازم به خلاصه ای از این دو قرارداد وپیامد های آن برای مردم افغانستان تا باشد که جوانان ما اینرا بخاطر داشته باشند که در چنین روزی مردم و سرزمین شان چه درد ها و رنج های را از اثر رقابت قدرت های بزرگ جهانی متحمل گردیده اند.

تاریخ معاصر افغانستان روزهای بسیاری را در حافظه جمعی مردم ثبت کرده است، اما پنجم دسمبر جایگاهی ویژه دارد، روزی که دو بار، در دو مقطع حساس، توافق‌نامه‌هایی میان افغانستان و قدرت‌های بزرگ جهان امضا شد، توافق‌هایی که هرچند در ظاهر با عنوان همکاری و ثبات مطرح شدند، اما در عمل راه را برای حضور نظامی خارجی در کشور هموار ساختند و فصل‌های تازه‌ای از بی‌ثباتی را گشودند.

1.     پنجم دسمبر ۱۹۷۸: توافق‌نامه‌ای که سایه جنگ سرد را بر افغانستان گسترد

در پی کودتای سرخ وننگین هفت ثور و روی‌کارآمدن حکومت حزب دموکراتیک خلق، افغانستان به سرعت در مدار اتحاد جماهیر شوروی قرار گرفت. در چنین فضایی، در۵ دسمبر ۱۹۷۸ «توافق‌نامه دوستی، حسن همجواری و همکاری» میان کابل و مسکو امضا شد.

این توافق‌نامه، اگرچه به‌طور رسمی اعزام نیروهای نظامی را ذکر نمی‌کرد، اما به عنوان چارچوب حقوقی و سیاسی تعبیر شد که ورود ارتش سرخ در دسامبر ۱۹۷۹ را توجیه کرد. حکومت وقت که وابسته به حمایت مسکو بود، این امضا را ابزاری برای تحکیم موضع خود می‌دید، اما پیامدهای آن دامن سراسر کشور را گرفت.(1)

پیامدها:

الف: آغاز جنگی خونبار که بیش از یک دهه ادامه یافته و کشتار میلیونی در پی داشت؛

ب: شکل‌گیری و تقویت جریان‌های جهادی در برابر حضور شوروی وقت؛

ج: تخریب زیربناهای اقتصادی و اجتماعی و مهاجرت میلیون‌ها افغان؛

د: تبدیل افغانستان به میدان تقابل دو بلوک جهانی.

بدین‌گونه، توافق‌نامه ۱۹۷۸ افغانستان را در بطن رقابت‌های جنگ سرد قرار داد و نسل‌های بعدی را با هزینه‌های سنگین این رویارویی درگیر ساخت.

2. پنجم دسمبر ۲۰۰۱: توافق‌نامه بن و آغاز فصل جدید وابستگی سیاسی:

بیش از دو دهه بعد، بار دیگر افغانستان در ۵ دسمبر شاهد امضای توافقی سرنوشت‌ ساز بود. پس از حملات ۱۱ سپتامبر و سقوط حکومت طالبان، نمایندگان گروه‌های مختلف افغان با پشتیبانی جامعه جهانی درراس امریکا «توافق‌نامه بن» را امضا کردند.

گرچه هدف رسمی آن ایجاد ساختار موقت سیاسی و آغاز روند دولت‌سازی بود، اما در عمل این توافق مشروعیت سیاسی و حقوقی لازم برای حضور نیروهای آمریکا و ناتو در افغانستان را فراهم ساخت. قدرت‌های خارجی به عنوان ضامن ثبات معرفی شدند و دولت جدید برای بقا به حمایت نظامی و مالی آنان وابسته شد.

پیامدها:

الف:  شکل‌گیری یک ساختار سیاسی نوین با حمایت و نظارت ظاهرآجامعه جهانی و در واقع امریکا؛

ب:  بازسازی نسبی برخی نهادها و توسعه محدود زیربناها؛

پ: تداوم جنگ و ظهور مجدد طالبان به‌عنوان یک نیروی مسلح قدرتمند؛

ت: گسترش فساد اداری و وابستگی اقتصادی دولت؛

ث: سقوط جمهوری در آگست ۲۰۲۱ و بازگشت طالبان به قدرت.

توافق‌نامه بن، با تمام امیدهایی که بر آن بسته شده بود، نتوانست ثبات پایدار را تأمین کند و افغانستان دوباره در دور باطل بحران افتاد. زیرا مبنای این توافق فریب و انتقام گیری امریکا از روسها بود نه ثبات و آینده بهتر برای افغانستان.

3.دو امضا، یک سرنوشت مشترک:

با وجود تضاد ایدئولوژیک جناح‌هایی که این دو توافق‌نامه را امضا کردند، یکی وابسته به شوروی و دیگری مخالف آن اما نتیجه عملی هر دو شگفت‌آور و مشابه است:

الف: حضور مستقیم قدرت‌های خارجی در ساختار سیاسی و امنیتی افغانستان؛

ب: کاهش استقلال تصمیم‌گیری دولت‌ها؛

پ: آغاز دورهای تازه خشونت و جنگ‌های فرسایشی؛

ت: تحمیل هزینه‌های سنگین انسانی، اقتصادی و روانی بر مردم.

تجربه هر دو پنجم دسمبر نشان می‌دهد که هیچ توافقی که از بیرون مشروعیت گیرد و بر نیروی خارجی تکیه داشته باشد، به ثبات واقعی منتهی نمی‌شود. افغانستان تنها زمانی می‌تواند از چرخه بحران بیرون شود که تصمیم‌گیری‌ها از اراده ملی سرچشمه گیرد و سیاست خارجی آن بر پایه توازن، استقلال و عقلانیت تنظیم گردد.

درنتیجه میتوان گفت که : پنجم دسمبرچه در ۱۹۷۸ و چه در ۲۰۰۱تنها تاریخ امضای دو سند نیست، نماد دو دوره‌ای است که افغانستان در آن‌ها به آزمایشگاه رقابت قدرت‌های جهانی بدل شد. یادآوری این روز نه برای زنده کردن گذشته، بلکه برای آموختن از آن ضروری است. آینده کشور تنها زمانی روشن خواهد بود که تاریخ تکرار نشود و دولت‌سازی بر بنیان اراده مردم، مصالح ملی و استقلال سیاسی استوار گردد.

منبع:

1-   علاقه مندان به تاریخ کشور میتوانند شرح مفصل این معاهده (1978) رادر جلدسوم کتاب افغانستان در پنج قرن اخیر نوشته مرحوم میر محمد صدیق فرهنگ مطالعه نمایند و تفصیل پنج دسمبر دومی را از طریق گوگل بدست بیاورند.