۱۳۹۷ خرداد ۱۰, پنجشنبه

صلح خواهی یا درماندگی؟


اعزام هیئت به پاکستان، صلح خواهی یا درماندگی ؟
اخیرآ هیأتی از جانب افغانستان که درراس آن حنیف اتمر مشاورامنیت ریاست جمهوری واعضای آن  وزیر داخله (ویس برمک) و رئیس امنیت ملی ( معصوم ستانکزی) بودند، به اسلام آباد رفتند تا در قضیه تامین امنیت در افغانستان و مبارزه با تروریسم با مقامات پاکستانی بحث و تبادل نظر نمایند.
آنچه ثابت و مسلم است و امروز به دنیا هم پوشیده نیست که پاکستان در اخلال امنیت افغانستان دست داشته و مرکزاصلی تروریست پروری در جهان بوده و در تمام نقاط دنیا تروریست از همین کشور صادر می گردد.
نیرو های که در حال حاضر در اکثر ولایات افغانستان حضور دارند و علیه دولت ومردم افغانستان می جنگند، امنیت شهر ها را بهم میزنند، قتل و کشتار های بیرحمانه و تجاوز به مال و دارایی مردم انجام میدهند، اینهمه  راه گیری ها و بهم زدن امنیت شاهراه ها از ناحیه کسانی است که از طرف پاکستان تمویل ، رهبری و کمک میشوند.
این را باید اذعان داشت که معضل بین افغانستان و پاکستان تنها موضوع طالب پروری و بهم زدن امنیت در این کشور نمی باشد و این تنها مدرکی است که پاکستان طی سالهای طولانی دست به آن زده و تحت عنوان مبارزه با تروریسم میلیارد ها دالر پول هم دریافت نموده است. آنچه بیشتر مناسبات و روابط ایندو کشور را به چالش کشیده موضوعات دیگری مثل دیورند، حضورمهاجرین درآن کشور و از همه مهمتر بحث روابط تجارتی و اقتصادی است که از یک طرف کند شدن تجارت افغانستان از طریق بندر کراچی و رونق روز افزون بندرچاه بهار ایران و بهم خوردن رابطه تجارتی و صدورکالا های پاکستانی از طریق افغانستان به آسیای میانه میباشد.
به نظرما آنچه این پروسه را طولانی ساخته و از حل این معضل جلوگیری می نماید موارد ذیل میباشد:
1-   اجرای کمک های اقتصادی برای افغانستان بصورت مستقیم بخود این کشور. پاکستان در طول سالهای جهاد مردم افغانستان علیه روسها این شریان را بدست داشت و کمک های که از طریق کشور های عربی و کشور های غربی بخصوص امریکا برای جبهات و مهاجرین افغانستان صورت می گرفت پاکستان آنرا در اختیار گرفته و به اصطلاح از «گاوغدوت» برای افغانها میداد، و این کار برای پاکستان به یک درد تبدیل گردیده است و ازاینروست که تلاش دارد تا به نحوی از انحا بی کفایتی و بی عرضگی افغان ها را به نمایش گذشته و به کشور های کمک کننده تفهیم نمایند که این کشور توان اداره خود را ندارد و باید این کار به عهده پاکستان گذاشته شود.
2-   بحث دوم موضوع اقتصادی است ، کمرنگ شدن بندر کراچی و محدودیت صدورکالای پاکستانی به آسیای میانه که عرض شد.
3-   گسترش روابط افغانستان با دشمن دیرینه این کشور یعنی هند. باید اعتراف کرد که کشور هندوستان همانگونه که جناب مودی صدراعظم آن کشور در افتتاح ساختمان  پارلمان افغانستان، ساختمانی که خود شان برای پارلمان افغانستان آباد کرده اند ، گفت: ما کشور افغانستان را در مشکلات تنها نمی گذاریم ، ما در بازسازی این کشور سهم خودرا ادا و هرنوع کمک انسانی را که از دست ما بیاید دریغ نخواهیم کرد، ما در کنار شما هستیم اما برای آبادی نه بخاطر تخریب ، ما برای شما آبادی می آوریم ، مطمئن باشید که از جانب ما بسوی شما راکتی پرتاب نخواهد شد.  تا هنوز اعمار بندسلما و ده بند دیگر که در دست اجرااست برای پاکستان با توجه به اهداف شومی که دارد تشویش و نگرانی خلق کرده و از همین روست که امنیت این کشور را اخلال می کند.
4-   بحث چهارم که به نظر ما بحث اساسی و کلیدی هست ، بحث زمامداران افغانستان است که از صدها سال به اینطرف در باتلاق جهل و خود خواهی غرق هستند. جمعی که درگذشته با قلدری و وحشت قدرت این کشور را تصاحب کرده بودند، عده ای امروز هم با همان داعیه میخواهند قدرت بلامنازعه این کشور باشند و بجز خود و اطرافیان شان باقی همه مردم به عنوان برده و غلام از اینها فرمانبرداری نمایند . بحث دیورند که هفتاد و یک سال است مردم افغانستان تاوان ادعا های پوچ و بی اساس یک عده را می پردازند به نظر ما موضوع حل شده است وعقل هم حکم می کند که دیگر زمینه ای برای بازپس گیری آن وجود ندارد، بناء دامن زدن به این مسئله آب به هاون کوبیدن بیش نیست، و به عقیده ما این ادعا های دیورند خواهی از روی وطن دوستی و استقلال طلبی نیست بلکه فاشیستانی دست به اینکار میزنند که انسانیت ، عظمت و همه چیز را در سایه برتری خود شان یعنی همان چند فاشیست دماغ گندیده ای که انسانیت برای شان ملاک نیست، زیرا وقتی اکثریت مردم و هموطنان خود را می بینند که در گوشه گوشه ای این مملکت با عقاید مختلف ، رسوم و عنعنات مختلف ، لسان و لهجه ها و گویش های مختلف زندگی نموده و برای تامین ارتباط خود زبان فراگیر و ادبیات باقدرت فارسی را انتخاب نموده اند ، این فاشیست های نابکار بجای اینکه بیایند در کنار هموطنان خود که در واقع عزت شان همین جاست،قرارگیرند، اما بخل و حسادتی که سرتا قدم شان را فراگرفته از اینکار ابا ورزیده وفقط برای اینکه بتوانند ادعای اکثریت وبرتری جویی های قبیله ای و قومی را حفظ کرده باشند، شعار دیورندخواهی را سرمیدهند که به عقیده ما این از درماندگی  و ناچاری است نه از روی اینکه میخواهند برای برادران آنطرف خط دیورند خدمتی را انجام دهند.
بناء در گام نخست باید اصلاحات را از گردانندگان قدرت این کشور آغاز کرد.  امروز مشکلات افغانستان همه ناشی از ضعف مدیریت و بی عرضگی مدیران ناکار آمد این کشور است و الا افغانستان در حالیکه بزرگترین قدرت اقتصادی و نظامی دنیا(امریکا) و کمک و همیاری سازمان ناتو و دهها کشور دیگر را با خود دارد اما هرروز روبه قهقرا میرود . اردویی که هم از لحاظ نیروی انسانی و هم از لحاظ تجهیزات نظامی دهها برابر از نیروهای مخالف ارجحیت دارد، هرروز در شهری و در سنگری شکست خود را تجربه می نماید.
کشور های کمک کننده مخصوصآ امریکا هم بداند که در تجهیز و به قدرت رساندن عده ای که آنرا به عنوان اکثریت این کشور پذیرفته بودید و حالا هم به همان اعتقاد هستید، دقیقا به اشتباه رفتید و میروید. بقول معروف « این ره که تو میروی به ترکستان است»
افغانستان قبل از همه بیک استراتیژی متین ، استوار و دقیق و فراگیر نیاز دارد و اینکار نه از توان درماندگان به قدرت رسانده امریکا ست و نه از توان استراتیژست های خارجی . استراتیژی برای افغانستان را باید نخبگان خود افغانستان تهیه و تدوین نماید . و تازمانیکه وضعیت موجود ادامه داشته باشد و مردم گروگان گونه در سایه حکومت چند نفر دست نشانده بی عرضه زندگی نمایند بی امنیتی ، خونریزی ، فقر و دربدری همچنان ادامه یافته و روزی فرارسد که از سنگ سنگ این کشور همانگونه که به انگلیسها  و روسها لعن و نفرین نثار می گردد به امریکا هم که صدها میلیارد دالررا ازپول جیب و تکس مردم خوددر این کشور هزینه کرده، نثار نمایند . باد این سخن بگوشت ، ما مرده و توزنده .

۱۳۹۷ خرداد ۹, چهارشنبه

عوامل مهم شکل گیری قدرت........


عوامل مهم شکل گیری قدرت در حکومت های معاصر افغانستان!
بررسی عوامل مهم  شکل گیری قدرت درحکومت های معاصر افغانستان، یک بحث طولانی را ایجاب می نماید، ولی از آنجاییکه ما در پی نگارش مقاله مختصر در این زمینه هستیم ناگزیریم که  روس مطالب را خدمت دوستان و علاقه مندان به تاریخ افغانستان ارائه نموده و شرح مفصل مطالب را در کتب تاریخ مربوطه آدرس بدهیم .
اینرا نیز باید اذعان داشت که در افغانستان حکم به صحت و ثقم  موضوعات تاریخی نهایت مشکل است، زیرا گردانندگان اصلی قدرت هیچگاهی اسناد و شواهد تاریخی را که در اختیار داشتند بدسترس مردم و نویسندگان و پژوهندگان قرار نداده اند و از طرفی بقول علمای تاریخ که تاریخ هرروز در همان روز باید نوشته شود،  اگر برای فردا موکول شد یقینأ تحریف می گردد. بناء در نگارش مسایل تاریخی در افغانستان باید نهایت احتیاط را در نظر داشت .
آنچه را در پیوند به عنوان انتخاب شده در ذیل مطالعه می فرمایید، مطالبی استکه از لابلای کتب تاریخی کشور که اسم همه خدمت ارائه خواهد شد بدست آمده است .
در یک بررسی و نتیجه گیری کلی باید اذعان داشت که در شکل گیری قدرت در حکومت های معاصر افغانستان جدا از دیگر عوامل دوعامل بیشترین اثر را داشته است، و آن عبارت است از : مذهب و قومیت . که در دوره های مختلف با مختصر توضیحی خدمت ارائه می گردد.
--عصر حکومت میروس خان : میرویس خان هوتکی زمانی اقدام به بدست آوردن قدرت نمود که قندهار تحت تسلط حکومت صفوی و بوسیله فرمانده گرگین اداره می شد. درهمین دوره میرویس خان تبعیدأ به مرکزپادشاهی فرستاده شد اما اوبجای اینکه زندانی شود با درایتی که داشت آزاد ماند و از همانجا به سفر حج رفت . در مکه علمای اهل سنت را جمع و از ظلم حکومت صفوی با آنها صحبت و کتبا فتوای جهاد را علیه حکومت شیعه مذهب ایرانی گرفت .
هنگام بازگشت زمانی که گرگین خواست با میرویس ارتباط نزدیک داشته باشد دخترش را به پسر خود خواستگاری نمود، اما میرویس به قوم خود پناه برده و این را بخود ننگ و ذلت تلقی کردند. البته باوجودیکه ایشان دختری از خدمتگاران را به او فرستادند باآنهم اقوام خود را جمع نموده و فتوای علمای مکه را به ایشان نشان داد و مردم را به قیام علیه گرگین دعوت نمود. و بالاخره گرگین را با همین دو انگیزه مذهبی و قومی کشته و حکومت را بدست گرفت.
--احمد شاه ابدالی : انتخاب احمدشاه ابدالی نیز با انگیزه مذهبی و قومی بود،  انتخاب در جرگه که همانا یک ساختار قبیله است و انتخاب هم بوسیله صابرشاه کابلی (بعضا لاهوری) پسر استاد لایخور که یک روحانی مورد احترام همه اقوام قندهار بود صورت گرفت.
احمد شاه در دوران حکومت خود لقب خان ملا یا ملاباشی  را به یکی از روحانیون داد که درواقع همان منصب قاضی القضات امروز است و اکثر موارد از ایشان کمک میخواست و فتاوای احمدشاهی را بوسیله ایشان بوجود آورد که تا عصر عبدالرحمن خان معرعی الاجرا بود.  در جنگ ها همیشه از خان های قبایل کمک میخواست و لشکر کشی ها را بوسیله آنها اداره میکرد. حتی در مورد کار های داخلی، زمانی که شهر احمدشاهی را آباد می کرد دیگران وقتی از دادن زمین ابا ورزیدند  او به قوم پوپلزایی که خود وابسته به آن بود رجوع و آنها هم او را کمک کردند .
بالاخره درنحوه بقدرت رسیدن و ادامه قدرت او بجز همین دو گزینه (مذهب و قبیله ) گزینه موثر تر دیگر را نمی یابیم .
درعصر حکومت تیمور شاه پسرش  این گزینه ها تضعیف گردیدند؛ زیرا او با توجه به اینکه در کنار علما و دانشمند و شاعران نامدار و بزرگ هرات رشد کرده بود چندان سرسازگاری با خوانین و اربابان نداشت و به همین علت بود که بخاطر شکستن قدرت بی حد خوانین پایتخت را به کابل منتقل نمود.
نوت: البته در انتقال قدرت دلایل دیگری هم وجود دارد اما شاخص ترین موضوع همین است .
پسران تیمور با وجود اینکه سالها کشور را با قدرت طلبی های خود گرفتار بحران و آشوب کردند، نقش گزینه های مذهب و قوم در همه دوره ها مخصوصا عصر محمود به مشاهده میرسید و در همین دوره ها حتی یک سلسله جنگ های مذهبی را نیز تاریخ گواهی میدهد که یک نمونه فتوای میرواعظ علیه شیعیان و دستور قتل عام آنها میباشد که آغاز جنگ و آشوب هم در همین کابل بوده است .
در پادشاهی عبدالرحمن خان برجستگی هردو مورد فوق الذکر را بصورت خیلی آشکار می بینیم .
عبدالرحمن با کینه که از چند لحاظ با مردم شیعه و هزاره داشت ، جنگ را علیه این مردم آغاز کرد و طی سه سال 62% مردم هزاره را به قتل رساند، دهها هزار تن را اسیر و به عنوان برده درکابل و قندهار و بیرون ار کشور بفروش رساند، هزاران تن آواره گردیده و تاامروز در ایران، پاکستان و هند زندگی می کنند .
او نیز این همه جنایات ضد بشری خود را رنگ مذهبی داده و با گرفتن فتوا از علمای اهل سنت عمل پست و شنیع خود را توجیه نمود.
او وقتی بزرگترین مصلی و اثر تاریخی کشور را در هرات بدستور انگلیسها تخریب کرد و پنجده را نیز بدستور آنگلیس واگذار نمود مردم این اعمال را بخود ذلت دانسته دست به شورش و تظاهرات زدند اما عبدالرحمن با گرفتن فتوا از چند ملای درباری و بزرگ مجددی ها مبنی بر لزوم تخریب مصلی، آتش قهر مردم را فرونشاند .
حبیب الله پسر ش بمجردیکه به قدرت رسید اضافه از چهار زن را که داشت طلاق کرد،  اوبخاطر جلب حمایت ملا ها و مردم سنتی از جهاد حمایت کرد، برای ملاهای تبعیدی عفو عمومی اعلان کردو سید حسن گیلانی را که عبدالرحمن پدرش اجازه ورود به افغانستان را نداده بود در افغانستان سکنا داد.
برای اعضای خانواده از اعم کارمند و غیرکارمن معاش سالانه تعیین نموده و خان های که به نحوی با خانواده وابستگی داشتند وتعدادی هم از خوانین قبایل از پرداخت مالیات معاف بودند.
اوبا وجود عیاشی و بی بندوباریی که حدو اندازه نداشت ، جمع آوری زنها های خوب صورت در حرم و تشکیل محافل عیاشی بحدی که حسادت ملکه را برانگیخته واو صورت  چندین زن مظلوم را مسخ کرده و طفل چند زن را سقط کرد. از هرقوم و منطقه یک زن داشت،  با وجود این همه فساد اخلاق او تظاهر به دین و مذهب می کردو همیشه این شعر را میخواند:
نزدخردشاهی و پیغمبری
چون دونگینند و یک انگشتری
امان الله خان پسرش با وجودیکه دم از تجدد و تمدن میزد درتحکیم پایه های قدرت خود در نخستین روز های بقدرت رسیدن در گام نخست ملاهای چون فضل محمد و فضل عمر مجددی و بعدأ نورالحقایق و شمس الحایق ،  مولوی فضل الحق، مولوی محمد جان، مولوی عبدالواسع قندهاری  مولوی حمید الکوزایی از او حمایت کردند . 
همچنان دیدار با قبایل مخصوصا آنسوی خط دیورند و پشتیبانی از شورش های قومی و.... اتکای او را به قبیله روشن می نماید .
وقتی تعدادی از مخالفین را حکم به اعدام داد یکی از وزرا گفت که اگر اینها محاکمه شوند بهتر خواهد بود، امان الله در جواب گفت: مگر نمیدانید که من نواسه عبدالرحمان خان هستم ؟
نهایتا امان الله همان گونه که با پشتیبانی علمای دینی برسریرسلطنت تکیه زد، همانگونه با مخالفت علمای دینی سلطنش از بین رفت.
همینطور آمدن و رفتن حبیب الله کلکانی هردو با انگیزه قومی و مذهبی بود.
نادرخان با انگیزه قومی قدرت را بدست گرفت و با تکیه به دین و مذهب رقیب خودش حبیب الله کلکانی را از بین برد، او در حاشیه قرآنی که برای حبیب الله به اصطلاح امان نامه نوشته میگویند در خانواده حبیب الله موجود است .
شورش های مجددی که درمناطق شمالی بوجود آمد نادر خان افراد جنگی جنوبی را با انگیزه قومی به شمالی سوق و آن مناطق را مورد تاراج قرار داده و هزاران انسان را به قتل رساند.
درحکومت پسرش ظاهر که در گام نخست عمویش هاشم خان و بعد شامحمود و بعد پسر عمویش داود قدرت را با عنوان صدارت به دست داشتند. اتکا به قدرت قبیله و مذهب عملا مشاهده می گردد. موضوع رسمیت صرف مذهب تسنن در حکومت و نادیده گرفتن شیعیان کشور، تاسیس پشتو تولنه و توزیع زمین های مردم شمال به اقوام پشتون بهترین دلیل براثبات مدعا میباشد.
کمونیست هارا که اکثرأ تاریخ زنده این دوره هستند، اینها نیز فاشیست تر از هر فاشیست تاریخ عمل کردند.
در نتیجه میتوان گفت که با مطالعه تاریخ میتوان حکم به این موضوع کرد که در تحکیم پایه های قدرت در همه اعصار مخصوصا حکومت های معاصر کشور دوگزینه مهم ( مذهب و قبیله ) نقش مهم و اساسی داشته است. البته با توجه به اینکه در اکثر موارد نقش قیبیله برجستگی خودرا دارد،  حتی در حکومت های همین دوره که به اصطلاح عصر عصرالکترونیک است و دنیا بفکر جوامع فراملیتی و فرامذهبی و فراصنعتی هستند ، ما را افکار پوچ و گندیده فاشیزم و استبداد قبیله به گروگان گرفته است .
امیدوارم مطالعه این مختصر انگیزه ای شود برای مطالعه تاریخ کشور به جوانان و دانشجویان عزیز.
برای شرح بیشتر این مطالب دوستان میتوانند به منابع ذیل رجوع نمایند:
افغانستان در مسیر تاریخ «غبار» - افغانستان در پنج قرن اخیر «فرهنگ » افغانستان در پرتوتاریخ « کهزاد» سراج التواریخ «کاتب » فشرده تاریخ افغانستان «فاروق انصاری» بالاحصار کابل « کهزاد» افغانستان در قرن نزده « رشتیا» رستم التواریخ « هاشم آصف» تاریخ احمدشاهی « محمود حسینی » عین الوقایع«یوسف ریاضی هروی» .
===============================
                                 

۱۳۹۷ اردیبهشت ۲۲, شنبه

حاکمیت مقتدر نیاز عاجل در افغانستان


حاكميت مقتدر نياز عاجل در افغانستان
هر كشور و  اجتماع به خاطر ايجاد يك سلسله اوامر و پيشبرد برنامه ها و پلانهاي همگاني، نياز به يك هيأت عالي رتبه دارد تا پيوند و همبستگي را در اجتماع ايجاد و عملي نمايد، و مهمتر از همه اين كه در يك اجتماع و يا در يك سرزمين مسايلي پيش مي ايد كه احتياج به اقدام همگاني دارد مثل تأمين امنيت، دفع تجاوز خارجي، باز سازي كشور و... و اين كار زماني صورت پذير خواهد بود كه يك هيأت عالي رتبه با قاطعيت و مشروعيت و اقتداردر رأس قرار داشته باشد.
اين ضرورتي است كه بشر از دير زمان به آن پي برده و آن را احساس نموده و به آن شيوه ها و سيستم ها وراه كار هاي مختلف ارائه نموده است. از اين هيأت عالي رتبه تعابير مختلف صورت گرفته، مثل دولت، حكومت و ... در بعضي از منابع مي بينيم كه معني اين دو را به هم آميخته اند، در حاليكه با هم فرق دارند و حكومت يكي از عناصر بنيادي دولت بوده و براي دولت است. در اين جا ما در پي توضيح اين مطلب نيستيم زیرا اين خود بحث مفصل و جدا گانه اي است و اين مقاله كه نوشتنش در نظر است گنجايش آن را هم ندارد. بحث ما مسئله نياز يك اجتماع است به يك چنين قدرتي كه مشروع و هماهنگ كننده اقدامات همگاني و تأمين امنيت و جلو گيري از مفاسد اجتماعي باشد. و اين نياز چگونه بر آورده مي شود؟
گفتيم از اين هيأت مقتدر كه ما را منظور است و از آن تعبيري به دولت و حكومت گرديده و بعضأ اين دو را به هم آميخته اند، به ذكر نمونه هاي مختصر مي پردازيم.

ديد گاه ها در مورد دولت
ابن خلدون مي گويد«جهان بوستاني است كه ديوار آن دولت است و دولت قدرتي است كه بدان دستور يا سنت زنده مي شود، دستور سياستي است كه سلطنت آنرا اجرا مي كند، و سلطنت آئيني است كه سپاه آن را ياري مي دهد، و سپاه ياراني باشند كه ثروت آن ها را تضمين مي كند و ثروت روزيي است كه رعيت آن را فراهم مي آورد و رعيت بندگاني باشند كه داد آنها را نگه مي دارد و داد بايد در ميان همه مردم اجرا شود و قوام جهان بدانست و جهان بوستاني است.» (1)
و انوشيروان مي گويد«كشور به سپاه، سپاه به دارائي، دارائي به خراج، خراج به آباداني و آباداني به داد استوار است.»
در متون اسلامی هم تاکیدات زیادی برتامین عدالت گردیده است ، اگر در قرآن کریم یک بار صلح را به عنوان خیر یاد کرد ه اما در ارتباط تامین عدالت تاکیدات فراوان دارد.
مي بينیم كه آنچه در باره دولت و كشور به منظور اجراي برنامه ها ذكر گرديده همان مطلبي است كه امروز به عنوان وظايف حكومت در مورد آنها بحث صورت مي گيرد.

و اما دولت در نظريات معاصر
در اينجا نيز به نظريات مختلف بر مي خوريم و به جهت اختصار مطلب صرف به ذكر چند نمونه اكتفا مي نمائيم:
بلونشي: دولت «مردمي از لحاظ سياسي سازمان يافته در سرزميني معين است»
ويلسون: دولت را «مردم سازمان يافته طبق قانون در سرزمين معين تعريف مي كند.»
گارنر: «اجتماع انسان هاي كم و بيش زيادي است كه سرزميني را در تصرف دائمي دارند، از كنترل خارجي مستقل يا به تقريب مستقل اند و حكومت سازمان يافته اي دارند كه بيشتر ساكنان آن سرزمين به طور عادت از آن اطاعت مي كنند» (2)
اگر تعاريفي كه در مجموع از دولت صورت گرفته جمع بندي نمائيم به اين مفهوم مي رسيم كه دولت بايد از لحاظ حقوقي داراي جمعيت، حكومت، سرزمين و حاكميت (انحصار قدرت باشد و اگر با هر ديدي غير از اين هم نگاه بكنيم جز همين ويژه گي ها و مفاهيم را نخواهيم به دست آورد.)
حالا با نگاهي به سرزمين مظلوم و بازيچه قرار گرفته افغانستان در مي يابيم كه آن چه اينجا وجود ندارد حكومت، حاكميت و داد(عدالت) است؟. استعمار هفت رنگ در تلاش تشنج آفريني و اشتعال دائمي آتش جنگ در اين تل خاكستر است، و عده اي خود فروخته هم خود را وسيله اين كار قرار داده اند.
سوال اينجاست، ايا اينهايي كه در حال حاضر قدرت را به دست دارند فرمانرواي اين كشور نيستند؟جواب يك كلمه است: نه خير!
زيرا فرمانروايي مردم زماني به مرحله اجرا قرار مي گيرد كه حد اقل اين دو ركن اساسي در آن رعايت شده باشد. (3)
حكومت بايد ريشه در پايگاه مشروعي داشته باشد تا حق اعمال نفوذ و اعمال ولايت را از آن كسب كند (4) اعمال قدرت و برنامه ريزي ها با مصالح اجتماعي ساز گار باشد كدام يك از اين دو مورد را در قدرت هاي موجود مي بينيم، پايگاه مشروع، مصالح اجتماعي، كدام؟ و دليلي كه در بالا ذكر كرديم نيز عدم حاكميت اين ها را روشن مي سازد چون نه كشور از وحدت سياسي بر خور دار است و نه استقلال در تصميم گيري و عمل وجود دارد.
مشروعيت و اما شرايط موجود:
افغانستان امروز در موقعيتي قرار دارد كه موضوعات جمعيت، حكومت سرزمين حاكميت همه و همه زير سوال است؟ اين استقلال گفتن ها و گاهگاهي مراسمي را به عنوان تجليل از استقلال بر پا كردن ها به نظر نگارنده جز خود فريبي، آزادي نمائي و خاك به چشم مردم پاشيدن چيزي نیست.
يك طرف ادعاي استقلال و يك طرف به كمك دشمن به جنگ همديگر وارد معركه شدن و كشور و مردم را به خاك و خون كشيدن چه مي تواند باشد؟ آيا اين استقلال است يا اسارت؟
درست يك سلسله منافع ظاهري و مادي گردانندگان را نمي توان ناديده گرفت، ولي عاقبت كار چه خواهد شد؟ (فاعتبرو ا بااولوالابصار) اين را نيز بايد تصريح كرد كه حاصل جنگ هاي جاري همانطوري كه تا هنوز عملاً مشاهده شده تباهي مردم و ويراني كشور بوده، و از طرفي جنگ هم جنگ نابرابر و با دو روش كاملاً‌متفاوت و اين تفاوت عملاً‌در وسايل و امكانات نظامي تاكتيك هاي جنگي، روحيه افراد و دهها مورد ديگر ديده مي شود
حاصل اين وضعيت فقط تداوم بحران است و بس.
پس به اين حساب سراغ استقرار امنيت و تشكيل حكومت مقتدر را در كجا بگيريم؟

آيا از سازمان ملل متحد؟
نه، زيرا:
بعد از 1945، تحقق صلح و تشكيل اين سازمان بين 150 تا 160 بر خورد داخلي سرتاسر جهان را به ويراني كشانده، هفت ميليون و دو صد هزار نفر سرباز به قتل رسيد، (شمار سربازاني كه در جنگ جهاني اول كشته شدند هشت ميليون و چهار صد هزار بود) اگر بعد از 1945 شمار كشته شدگان غير نظامي را هم اضافه كنيم رقم مذكور به 33 تا چهل ميليون نفر مي رسد.
سازمان ملل متحد دو صد عضو دارد، شصت كشور عضو در گير جنگ است بعد از 1945 در كره زمين تنها سه هفته جنگي وجود نداشته، بنا براين سال هاي 1945 تا كنون (1990) را «عصر پس از جنگ» ناميدن به معني آميختن تراژدي با طنز است.) (3)
از جانب ديگر مطالعه كار نامه اين سازمان انسان را به وادي شك و ترديد مي اندازد، من بد بين اين سازمان نيستم، موارد زيادي وجود دارد كه اين سازمان در افغانستان و كشور هاي مختلف دنيا عملكرد هاي مثبت داشته، ولي متأسفانه در افغانستان هر باري كه اين سازمان به خاطر استقرار امنيت تلاش هاي خود را جدي و به اصطلاح از سر گرفته و هيأتي به داخل اين كشور اعزام نموده جنگ و خونريزي هم از سر گرفته شده و شديد گرديده، اگر باور نداريد تاريخ هاي رفت و آمد محمود مستيري و آغاز هر دوره از جنگ هاي طالبان و جناح مقابلش را تحقيق نمایید، وهمچنان آمدن آقاي و ندرل به كابل و آغاز موج جديدي از درگيري در شمال كشور. پاي اين سازمان در افغانستان طبق آن ضرب المثل معروف افغانها (آمدن ملا و و يران شدن ده) شده است.

از سازمان كنفرانس كشور هاي اسلامي؟ نه، زيرا!
مداخلات مستقيم و غير مستقيم بعضي از اعضاي اين سازمان، عملا از اتخاذ تصميم بجا و قاطع آن را باز داشته است، و اين مطلبي است كه كشور هاي مداخله گر امروز حتي از اين امر تقيه هم نمي كنند. باوجودیکه امروز با حضور قوای آیساف و ناتو حضور این سازمان در کشور های اسلامی مخصوصا افغانستان کمرنگ گردیده باآنهم دست از مداخلات غیر اصولی و اسلامی برنمیدارند.

بنا بر اين:
صلح، امنيت، حكومت مقتدر هيچگاهي در يك كشور از بيرون مرزهاي آن نخواهد آمد، و انسان هاي وابسته و خود فروخته هم به درد كشور نخواهد خورد، وابستگان شرق و غرب در مراحل مختلف در اين كشور حكومت كرده اند، مهم نيست در هر عصري اين چنين افراد وابسته با قيافه هاي متفاوت روي كار بيايند، با ريش و عمامه، چون امير دوست محمد خان و عبدالرحمن خان و يا با دريشي و نيكتائي چون تره كي و ببرك، وابسته، وابسته است.
تنها راه حل اين بحران تن دادن كلان شونده هاي موجود به توزيع و مشاركت سياسي و احترام به آراء و نظريات مردم است، تا زمينه هاي ايجاد يك پارچگي ملي و حاكميت مقتدر به وجود آيد،شرم آور است در این عصر که عصر تکنالوژی یاد می شود و دنیای دیگر به فکر جوامع فرامیلتی هستند ، اروپا صاحب پارلمان مشترک ، قانون مشتر ک ، پول مشترک و... می شود اما ما بداخل یک کشور باوجود دین مشترک رسوم و عنعنات مشترک ، سرنوشت مشتر ک بازهم گرفتار نفاق و امتیاز طلبی های قومی  که در دنیا دیگر خریدار ندارد هستیم ، حتی جمعی از بزرگان این کشور تا هنوز که هنوز است غرق در منجلاب فاسد فاشیزم هستند. طرح ما در این زمینه فقط اصلاحات است ، ما معتقد به یک نهضت اصلاحی هستیم و راه چاره را در اصلاحات میدانیم و در این زمینه هم طرح داریم و هم آمادگی استدلال.
اقدام مردم به اين كار مي تواند سرعت بيشتر بخشد، زيرا در صف آن هايي كه وسيله ادامه بحران گرديده فكر آزاد و قدرت تصميم گيري مستقل به نفع كشور به چشم نمي خورد، در غير آن، استقلال، هويت سياسي، تماميت ارضي و... زيرا سوال و خون شهدا گريبانگير همه خواهد بود.
منابع:
1-      مقدمه ابن خلدون، ج1، ص 72
2-      بنياد هاي علم سياست «عبدالرحمن عالم» ص 137
3-      جنگ ضد جنگ «آلوين تافلر» ص 14
(احصائيه مذكور چنانچه مشاهده شد تا سال 1990 دست، حتما در اين بیست سال بعد با توجه به جنگ هاي خونين و متعددي كه رخ داده از جمله جنگ هاي افغانستان، كشمير، عراق، چيچن و ... رقم مذكور بالا رفته است.)