۱۴۰۱ مهر ۴, دوشنبه

روایت 21

 

بنام خدا «ج»

 

این بحران به نفع کی خواهد بود؟

غلام علی صارم

سالهاست که افغانستان گرفتار انواع بحران است و این کشور را از هرسو احاطه کرده و آنرا خورد و خمیر نموده است. بحران های سیاسی ، نظامی، اقتصادی، جغرافیایی، فرهنگی، هویت، عدم استراتیژی مدون و تعریف واضح از منافع ملی که هرکدام به نحوی از این وطن قربانی گرفته است.

دراین نوشته کوتاه ضمن اشاره به موارد دیگر، به دو مورد (فرهنگی و هویت) تاکید بیشتر خواهد شد. اما قبل از آن به مواردی که ناشی از بحران های فوق الذکر شده است، اشاره می کنیم .

1-  بحران سیاسی : بیشتر ازچهار دهه است که افغانستان گرفتار بحران سیاسی است؛ دراین مدت شاهد آمدن و رفتن 9 رئیس جمهور به اضافه یک دوره حکومت پنج ساله امارت اسلامی طالبان بودیم. حکومتی که بدون معیار تشکیل میشود، شهروندان در بوجود آوردن آن سهمی ندارند، تشکیلات آن با عدم شفافیت و بعضا حتی در خارج از کشور سازماندهی میگردد، طبیعتا درد سر ساز و بحران آفرین است. چنانچه  که حکومت های چهاردهه اخیر، حکومتهای بودند که بجای بحران زدایی خود باعث ایجاد بحران گردیدند. عدم حضور افغانستان در سازمان شانگهای با وجود داشتن عضویت و کرسی خالی افغانستان در نشست سازمان ملل حاکی  از انزوا و به حاشیه قرار گرفتن کشور در  ساختار های منطقه ای و بین المللی دارد. برسمیت نشناختن کشور، راکت ماندن دارایی های بانک ها و عدم دسترسی به انتقال پول از جانب تاجران این کشور خود بحرانی است که خسارت آنرا مردم مظلوم افغانستان می پردازند.

2-  بحران اقتصادی : جنگ و نبود امنیت سرتاسری بحران اقتصادی را تشدید می بخشد که همه شاهد این موضوع هستیم، اما تشدید این بحران در عصر حکومت داری حامد کرزی و بعد از تصویب قانون اساسی1382 بیشتر محسوس  بوده است. جمعی نوکر و اجیران کمپنی های تجارتی جهان با تکیه به ماده دهم این قانون که «تاجر باید برمبنای اقتصاد بازار حمایت شود» را دست آویز قرار داده و ماده های 11 و 13 که بیشتر برمنافع ملی تاکید داشت را کاملا به فراموشی سپرده و به اصطلاح دروازه های کشور را بروی واردات اجناس بی کیفیت کشور های صادر کننده باز گذاشتند. این عملکرد ها توان سرمایه گذاری و رقابت را از تاجران این سرزمین گرفته و با تاراج سرمایه های مردم، کشور را به "گدا خانه" مبدل کرد. هرجا مرکزی به تولید آغاز کرد، در برابر رقابت کمپنی های خارجی قرار گرفته، حتی یک سال هم نتوانست رقابت کند. بسته شدن دهها مرکز تولید در هرات و دیگر نقاط این کشور شاهد خیانت دست اندر کاران آن دوره است. درحال حاضر نیز این بحران در کشور ما بیداد می کند وعملا مشاهده میشود که فقر و بیکاری همراه با تبعاتش گریبانگیر مردم ما میباشد.

3-  بحران نظامی : خیلی سنگین وغیر قابل تحمل است که در چهار دهه اردو و پولیس یک کشور بار بار متلاشی شده و مضمحل گردد.

4-  بحران جغرافیایی : ما تا هنوز ادعا های مرزی و بحث سرحدات را با همسایه ها داریم که عملا برطبق معیار های سیاسی وجود یک دولت را در این سرزمین زیر سوال می برد.

5-  استراتیژی، بقول علما و صاحب نظران این فن « رمز بقای یک جامعه است» که متاسفانه همیشه از آن محروم بوده ایم و این محرومیت بحدی بوده که حتی برای کارکنان بخش دیپلوماسی کشور یک کلمه ناآشنا بوده است. اینکه ما استراتیژی تدوین شده نداشتیم و نداریم دو مطلب بیشتر میتواند دلیل آن باشد: یکی جغرافیا، سالها قبل گفته اند که استراتیژی یک کشور را جغرافیه آن تعیین می کند، البته این جمله خیلی قدیمی است و امروز موارد زیادی است که در تعیین استراتیژی دخیل هستند، اما در گام نخست نقش جغرافیا را نمیتوان نادیده گرفت و یا حتی کمرنگ تصور کرد. دوم موضوعی که در تعیین و تدوین استراتیژی ضرورت است «استقلال » میباشد. حکومتی میتواند برای خودش استراتیژی تعیین نموده و به آن عمل کند که استقلال کامل داشته باشد. که متاسفانه ما سال ها از آن محروم بوده ایم. اینکه در آینده چه خواهد شد، گذشت زمان و تاریخ قضاوت خواهد کرد.  

بحران های فرهنگی و هویت :

باید متذکرشد که در این مورد من بحث تحقیقی و مفصل ندارم و الا ضرور بود که در نخست باید از توضیح در مورد مفاهیم بحث را آغاز می کردیم. ما صرف می پردازیم به عوارض این دو مورد.

بحران فرهنگی :

متاسفانه این بحران از صد ها سال به اینطرف گریبان گیر ما بوده است. البته موضوع فرهنگ را در کشور خود ما باید از دو وجهه نگاه کنیم :

1-  وجهه ی اسلامی فرهنگ

2-  وجهه ی افغانی فرهنگ

آنچه را که وجهه افغانی فرهنگ می نامیم به هویت های قومی کوچک تقسیم شده که هیچکدام اکثریت ساکنین این کشور را تشکیل نمیدهند، میباشد. یعنی به هویت های کوچک قومی تقسیم گردیده که متاسفانه بعضا تا حد تصادمات فریکی و مسلحانه، مردم و کشور را متضرر ساخته است. تاریخ گواه و شاهد بزرگبینی ها و اضافه خواهی ها و برتری جویی های عجیب و غریب است. تقویت و تکیه به این وجهه همانگونه که در گذشته ها نتوانسته کشور را از بحران نجات دهد، در آینده نیز نمیتواند باعث نجات، ترقی و پیشرفت گردد. البته تاریخ شاهد این مطلب است که حرکت های قومی، منطقه ای و اندیشه های فاشیستی در هرسرزمینی محکوم به شکست بوده است که شاهد مثال عمده نازی های آلمان و زمانی هم ترکیه و پاشیدن اتحاد شوروی سابق میباشد.

اما آنچه به فرهنگ این کشور وجهه یک رنگ داده است وجهه اسلامی فرهنگ است. فرهنگ اسلامی است که به گونه های مختلف،  به نژاد و قوم در این سرزمین وحدت بخشیده است و جامعه ای را شکل داده که به نام جامعه مسلمان افغانستان یاد میشود.

درقرن بیستم خانواده حاکم بدون درنظر داشت و پذیرش تنوعات نژادی و فرهنگی کشور به این بهانه که ناسیونالیسم افغانی بوجود می آورد، سیاست هدایت فرهنگ را در معرض اجرا گذاشت که در نتیجه بجایی اینکه ناسیونالیسم افغانی شکل بگیرد برخی فرهنگ های زیرین محو و روابط فرهنگ های فارسی دری و پشتو و نخبه گان هردو فرهنگ به تیره گی گرائیده، زمینه های را بوجود آورد که در حال حاضرهویت های قومی سربلند کرده و هویت ملی را به چالش گرفته است.

آنچه را عرض کردیم شاهد مثالش کشمکش های احمقانه و استدلال های غیرمنطقی وکلای سابق در پارلمان برسر کلمه های دانشگاه و پوهنتون و یا اینکه در تذکره واژه «افغان» نوشته شود یا نه، میباشد که روز ها و بلکه ماه ها و سالها وقت این مملکت را ضایع کردند و یا برداشتن کلمه دانشگاه از سردروازه دانشگاه/پوهنتون بلخ که میتواند به نوشته فوق صحه بگذارد.

درقسمت وجهه ی اسلامی فرهنگ باید اینرا متذکرشدکه حیات و زندگی نیم بند این مملکت همانست که بوسیله وبرکت این وجهه تا حدی باقی مانده است.

اینرا باید خاطر نشان کرد که امروز در کشور ما اگر سیاست هدایت فرهنگ مبتنی بر قوم گرایی و برتر دانستن یک فرهنگ بر فرهنگ دیگر قرار داده شود، نه تنها ظلم به فرهنگ ها بلکه کشور را در یک حالت ایستا و بدور از آنچه در شرایط کنونی ضرورت است قرار خواهد داد.  

ما زمانی به رشد فرهنگی میرسیم که فضای باز فرهنگی را ایجاد و نقطه های ضعفی را که تاهنوز بما ضربه زده شناسایی و از بین ببریم.

اینرا باید اذعان بداریم که ما در افغانستان بزرگترین نعمت الهی را که میتواند مارا در کنار هم برادر گونه داشته باشد، داریم و آن دین مقدس اسلام است، تجارب تاریخی به اثبات رسانیده که اسلام در هر برهه ای از زمان توانسته پیروانش را در یک خط و صف واحد قرار دهد. در اصل این دین سیاه و سفیدی وجود ندارد و برای برتری یک انسان نسبت به دیگران تنها یک معیار وجود دارد و آن هم (تقوا).

باید خطوطی را که باعث نفاق و پراکندگی شده از بین ببریم و پاس این نعمت بزرگ الهی را داشته و اینرا یقین داشته باشیم که بقول کلیم صدیقی اسلام یک خانواده بزرگ است و فرزندان خود را دارد و هیچ کس و هیچ جمعی، قومی و گروهی به تنهایی حق ادعای مالکیت و برتری را ندارد. تنوع اقوام و مذاهب در این دین به گلهای رنگارنگی می ماند که نه تنها باعث اختلاف بلکه باعث زیبایی این بوستان گردیده و میگردد. دراسلام بنام قوم برتر و مذهب برتر وجود ندارد بلکه برتری همانگونه که عرض شد فقط و فقط تقوا است و بس. هرقدر به سروصورت هم بکوبیم و باعث ایجاد بحران شویم ، حاصل آن نصیب دشمنان ما می گردد. و هیچگاهی نفاق و پراکندگی و وجود اینهمه بحران سودمند نخواهد بود.

امروز یک موردی که بیشتر به بحران فرهنگی ما دامن زده بسته ماندن مکاتب دختران این سرزمین است. اینرا باید اذعان بدارم که من خودم با مضامین درسی که برای دختران و پسران چه در دوره لیسه و یا بالاتر از آن تدریس میشود صد درصد موافق نیستم و آنرا قابل اصلاح میدانم ، مخصوصا دوره لیسه  چه برای پسران و یا چه برای دختران، باید اصلاح گردد. اما این اصلاح چگونه باید صورت بگیرد ؟ آیا بسته کردن درهای مکاتب دختران راه حل و چاره اینکار است ؟ نخیر! بستن درهای مکاتب راه حل نیست و نمیتواند گرهی از این مشکل را بگشاید. در عصر حاضر محروم سازی نیمی از پیکر جامعه از تحصیل علم و دانش نشان از تحجر و عقب گرایی داشته و مورد پسند دین و دنیا نیست.

پیشنهاد میگردد دروازه مکاتب را بروی دختران باز کنید و با تشکیل کمیسیون های متعدد که بخش کاری هرکدام معین باشد و در هر کمیسیون یک عالم دین از شیعه و یکی هم سنی باشد تا معیار های دینی هم رعایت گردد، کار را آغاز و این مشکلات را بصورت تدریجی حل نمایید.

تاکید می گردد که راه حل این مشکلات فقط یک حرکت تدریجی است و بس و با این روش میتوانیم نظام درسی کشور را اصلاح و بروز نماییم. در غیر آن نه تنها مشکل حل نخواهد شد بلکه گرهی برگره های قبلی اضافه خواهد شد.

باید یاد آور شد که با توجه به وضعیت فعلی و بسته بودن مکاتب دختران در یک سال گذشته، در سال روان حتی یک محصل هم در دانشگاه های شخصی و دولتی ازاین طبقه وجود نخواهد داشت و اگر این وضع دوام پیدا کند بعداز پنج سال این کشور از طبقه اناث نه داکتر دارد، نه نرس، نه فارمسیست، نه کارشناس حقوق، اقتصاد و... و جامعه اناث کشور تبدیل به یک جامعه بدور از علم و معرفت و یقینا نسل آینده که تربیه اش بدست اینها هست یک نسل کاملا بدور از معرفت، تربیه و قلدر ببار خواهد آمد.

بقول علما اعم از شیعه و سنی و اینکه ما خود نیز بیخبر از واجبات خود نیستیم،  برای آموزش و تحصیل دختران هیچگونه ممانعت شرعی وجود ندارد.

دقیقا این وضعیت یک بحران فرهنگی است که چنانچه اگر دوام پیدا کند ده سال بعد در رشته های فوق و در جایی که زنان باید کار کنند، کارمند و متخصص آنرا را باید از کشور های همسایه وارد کنیم و آنگاه معاش یک نرس پنجابی و یا تهرانی ویا... بصورت دالری برشانه های زخمی این مردم بار خواهد شد. اینجاست که باید بگوییم سود این بحران ازبیگانگان و اجانب است نه از ساکنین زجر دیده  افغانستان.

بحث دیگر بحران هویت است، که به نظر میرسد ناشی از همین بحران فرهنگی میباشد توضیح بیشتراین مطلب را می گذارم به وقت دیگر و نگارش دیگر، زیرا مطلب طولانی برای خواننده ملال آور خواهد شد، اما این را خاطر نشان میکنم که یکی از بحران های سخت و سنگین همین بحران است .

والسلام  

 

 

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر