۱۴۰۴ تیر ۲۸, شنبه

از رویاهای پتر کبیر تا واقعیت امروز

 

از رویاهای پتر کبیر تا واقعیت امروز

نقش افغانستان در شکست شوروی و سرنوشت مهاجرین در ایران و پاکستان

غلام علی صارم


  24/4/1404

اندیشه‌ی دستیابی به آب‌های گرم همواره یکی از اهداف استراتژیک روس‌ها، از دوران پتر کبیر تا عصر اتحاد جماهیر شوروی، بوده است.

پتر کبیر، بنیان‌گذار روسیه نوین، به‌خوبی از اهمیت دسترسی به دریاهای آزاد آگاه بود. این سیاست در دوره‌های بعدی نیز ادامه یافت، به‌ویژه در دوران اتحاد جماهیر شوروی که گسترش ایدئولوژی کمونیستی با توسعه‌طلبی جغرافیایی تلفیق شده بود. حضور نظامی شوروی در افغانستان را می‌توان بخشی از این راهبرد طولانی دانست؛ چرا که کنترل افغانستان، زمینه‌ی دسترسی به پاکستان، ایران، و در نهایت آب‌های گرم هند وخلیج فارس را فراهم می‌کرد.

در این میان، افغانستان به عنوان دروازه‌ای حیاتی به‌سوی جنوب و به‌ویژه خلیج فارس و اقیانوس هند، جایگاهی تعیین‌کننده در نقشه‌های ژئوپلیتیک شوروی سابق داشت. اشغال نظامی افغانستان در سال ۱۹۷۹ توسط ارتش سرخ، نه‌تنها تحقق بخشیدن به همین رؤیای کهن بود، بلکه به‌نوعی آزمونی تاریخی برای میزان پایداری ملت‌ها در برابر سلطه‌ی ایدئولوژیک و نظامی نیز محسوب می‌شد.

مقاومت دلیرانه‌ی ملت افغانستان، این نقشه را در هم شکست. مجاهدت و ایستادگی مردمی که با حداقل امکانات، اما با ایمان و اراده‌ای پولادین در برابر قدرت نظامی بزرگ شوروی ایستادند، نه‌تنها آرزوی دیرینه‌ی روس‌ها را به باد داد، بلکه عملاً سنگ‌بنای فروپاشی نظام کمونیستی اتحاد شوروی را نیز بنا نهاد.

مجاهدت ومقاومت مردم افغانستان، آغازی بر پایان امپراتوری شوروی:

هزینه‌های انسانی، اقتصادی و روانی جنگ افغانستان برای شوروی چنان سنگین بود که سرانجام پس از یک دهه، ارتش سرخ در سال ۱۹۸۹ مجبور به عقب‌نشینی شد. اما پیامدهای این شکست فراتر از یک عقب‌ نشینی ساده بود. فروپاشی نظم سیاسی، اقتصادی و اجتماعی در بلوک شرق، که با واژگونی دیوار برلین و استقلال جمهوری‌های تحت سلطه‌ی شوروی تکمیل شد، ریشه در همان خاکی داشت که روزی ارتش سرخ در آن خیال تسخیر داشت.

نقش مقاومت افغانستان در فروپاشی شوروی نه‌تنها از دید تحلیل‌گران جهانی پنهان نمانده، بلکه در بسیاری از منابع غربی و حتی روسی به‌عنوان یکی از اصلی‌ترین دلایل تزلزل ساختار قدرت در شوروی یاد شده است.

پناهندگان افغان، فرصت یا تهدید برای همسایگان؟

در پی این جنگ و آوارگی گسترده‌ی مردم افغانستان، میلیون‌ها تن از شهروندان این کشور ناچار شدند راهی کشورهای همسایه، به‌ویژه ایران و پاکستان شوند. این دو کشور، با درک اهمیت ژئوپلیتیک افغانستان و تأثیرات مستقیم جنگ بر مرزهایشان، ظاهراً درهای خود را به روی پناهجویان افغان گشودند؛ اما نگاهی دقیق‌تر به عملکرد این کشورها نشان می‌دهد که پذیرش مهاجران نه از سر نوع‌دوستی صرف، بلکه به دلایلی امنیتی، اقتصادی و حتی سیاسی بود.

ایران و پاکستان به‌خوبی می‌دانستند که هدف اصلی شوروی رسیدن به آب‌های گرم جنوب است و سقوط افغانستان می‌تواند تهدید مستقیمی برای آن‌ها محسوب شود. از همین‌رو، حمایت‌های تاکتیکی از مهاجران افغان و گروه‌های مجاهد در دستور کار قرار گرفت. اما در پشت این چهره‌ی همدلی، منافع اقتصادی و امنیتی کلانی نهفته بود.

ایران و مهاجران افغان: تعامل سودآور یک‌جانبه

ایران، در حالی که در ظاهر میزبان میلیون‌ها پناهجوی افغان بود، توانست از حضور آنان بهره‌برداری اقتصادی وسیعی داشته باشد. طبق گزارش‌های مختلف، هر ساله صدها میلیون دلار از نهادهای بین‌المللی مانند سازمان ملل برای حمایت از پناهندگان افغان دریافت می‌شد، اما این مبالغ نه تنها صرف بهبود شرایط زندگی مهاجران نشد، بلکه عمدتاً در پروژه‌های زیربنایی و عمرانی داخلی ایران هزینه گردید. مهاجران افغان در ایران، عمدتاً با اتکاء به کار طاقت‌ فرسا، عرق جبین و دستان پینه‌بسته‌ی خود زندگی را پیش می‌بردند، نه با اتکاء به کمک‌های دولتی یا بین‌المللی.

افزون بر این، افغان‌ها در ایران با موانع بسیاری روبرو بودند؛ از محدودیت‌های آموزشی و درمانی گرفته تا برخوردهای تبعیض‌آمیز و تحقیرآمیز اجتماعی. حتی کودکان بدون مدارک هویتی از حق تحصیل در کلاس‌های سوادآموزی نیز محروم بودند و ساختار فرهنگی و رسانه‌ای ایران نیز عملاً در جهت تحقیر مهاجران حرکت می‌کرد.

پاکستان: از نیکرپوشی تا کت‌وشلوار ونیکتایی

پاکستان نیز، هرچند با مشکلات و ضعف‌های ساختاری مواجه بود، اما با ورود میلیون‌ها مهاجر افغان، ناگهان در معرض تحولی اقتصادی و زیرساختی قرار گرفت. بسیاری از مهاجران، به‌ویژه در خیبرپختونخوا و بلوچستان، به فعالیت‌های اقتصادی، ساختمانی و خدماتی پرداختند و نقشی اساسی در رشد شهرهایی چون پیشاور و کویته ایفا کردند.

پیش از ورود مهاجران، سطح زندگی عمومی در بسیاری از شهرهای پاکستان پایین بود. حتی روایت‌های محلی حاکی از آن است که کارمندان دولت و افسران پلیس، در سال‌های قبل از دهه ۱۹۸۰، لباس رسمی نداشتند و اغلب با "نیکر" به سر کار می‌رفتند. با ورود مهاجرین، هم بازار کار داغ شد و هم منابع کمک‌های خارجی افزایش یافت؛ تا جایی که بسیاری از ساختارهای دولتی، آموزش و بهداشت در پاکستان توسعه یافت.

نکته‌ی مهم در مورد پاکستان آن است که حداقل در برخی عرصه‌ها، رفتارهای انسانی‌تری با مهاجران صورت گرفت. کودکان افغان بدون نیاز به مدارک شناسایی رسمی وارد مدارس شدند و بسیاری از پناهجویان فرصت یافتند که کار کنند و زندگی خود را سامان دهند. مرحوم ضیاءالحق، رئیس‌جمهور وقت پاکستان، در یکی از سخنرانی‌هایش به‌روشنی گفت: «جنگ افغان‌ها با شوروی، صرفاً جنگ افغانستان نیست؛ بلکه دفاع از اسلام و پاکستان است. افغان‌ها را مهاجر نخوانید، پاکستان خانه دوم آن‌هاست»

پایان تهدید، پایان مهمان‌نوازی

با پایان جنگ سرد، فروپاشی شوروی و کاهش تهدیدهای منطقه‌ای، نگاه همسایگان افغانستان نیز به مهاجران تغییر یافت. اکنون که نه تهدیدی از سوی روسیه متصور است، نه جنگی با عراق در کار است، و نه داعش و سوریه‌ای برای بهره‌برداری از افغان‌ها در میدان‌های جنگ وجود دارد، دیگر نیازی به مهاجران افغان احساس نمی‌شود. همچنان در پاکستان کمک های سیل آسا که در اختیار بزرگان این کشور قرار می گرفت دیگر وجود ندارد.

در سال‌های اخیر، هر دو کشور ایران و پاکستان، سیاست‌های سخت‌گیرانه‌ای در قبال مهاجرین اتخاذ کرده‌اند. اخراج‌های گسترده، بازداشت‌های غیرانسانی، و حتی جداسازی کودکان از خانواده‌هایشان در مرزها، بخشی از این واقعیت تلخ است. در ایران، روایت‌هایی از بازگرداندن اجباری مهاجران حتی در شرایط ناایمن به گوش می‌رسد و در پاکستان نیز موجی از نفرت‌پراکنی علیه افغان‌ها در رسانه‌ها و سیاست‌های دولتی به راه افتاده است.

این تغییر رفتار تنها ناشی از «اشباع مهاجرتی» نیست؛ بلکه ریشه در از بین رفتن منافع ژئوپلیتیکی دارد. دیگر نیازی به فاطمیون و زینبیون نیست، دیگر داعش در مرزها نیست، و بندر کراچی وخلیج فارس دیگر در تهدید روس‌ها نیست. بنابراین، افغان‌ها باید «بروند». در حالی‌که آن‌ها روزی، شانه به شانه‌ی مردمان این کشورها، از دیار اسلام، از مرزهای ایدئولوژیک و امنیتی دفاع کرده بودند.

تاریخ منطقه‌ی ما پر از فراز و نشیب‌هایی است که در آن مفاهیم چون "برادری اسلامی"، "مهمان‌نوازی"، "همسایگی" و "انسانیت" در لحظات بحرانی به ابزار سیاست تبدیل شده‌اند. افغان‌ها، که روزگاری سد دفاعی در برابر کمونیسم، افراط‌گرایی و آشوب منطقه‌ای بودند، امروز قربانی بی‌مهری، تحقیر و طردند. نسل‌هایی که در خاک غربت زاده شدند، امروز نیز در جستجوی جایی برای زیستن‌اند؛ بی‌آن‌که بدانند هنوز باید تاوان کدام سیاست ناتمام را بپردازند.

اللّهُمَّ اجْعَلْ عَواقِبَ امُورِنا خَیْراً

خدایا آخر و عاقبت ما را ختم به خیر کن

 

۱۴۰۴ تیر ۲۶, پنجشنبه

26سرطان تبدیل حکومت شاهی به جمهوریت و فرمانروایی داود خان

 

بنام خداج

تبديل حكومت شاهي به جمهوريت و فرمانروايي داودخان

26 سرطان1352 

از 1973-تااپريل 1978

به بهانه 26 سرطان سالروز کودتای داود خان علیه حکومت شاهی ظاهرشاه پسر عمو و خسربره اش صفحه ای ازتاریخ کشور را می گشاییم تا جوانان و محصلین عزیز بیاد داشته باشند که در چنین روزی ( 26سرطان 1352هجری شمسی ) در کشور شان چه اتفاقی افتاده، تحقیق بیشتر به عهده خودشان، ما فقط با این نوشتار کوتاه خواستیم یاد آور شویم که دراین روز رویداد مهمی در کشور ما اتفاق افتاده است. 

در 17 ژوئيه 1973 (26 سرطان1352) با كودتايی كه آن را بعضا كودتاي سفيد نام نهادند، توسط سردار محمد داود پسرعموي ظاهر شاه حكومت شاهي به جمهوريت تبديل شد.

جمهوريتي كه يك تن از مورخين نامدار كشور( مرحوم مير محمد صديق فرهنگ) آن را جمهوري شاهانه سردار محمد داود يا تبديل حكومت مشروطه به حكومت خودكامه ناميده است که دقیقا همینگونه هم بود.

تعبير آقاي فرهنگ بي‌جا نيست، زيرا حدود پنج سال جمهوريت او نيز چون گذشته‌ها با اختناق و ركود در همه ابعاد سياسي، فرهنگي، اجتماعي، اقتصادي و... سپري گرديد.

شخصيت داود براي مردم افغانستان پوشيده نبود، زيرا همه او را با همه خصلتهايش مي‌شناختند، او از سال 1953 تا سال 1963 به‌عنوان صدراعظم كشور ايفاي وظيفه نموده بود، عملكرد او در گذشته‌ها باعث شده بود كه در بين مردم به داود خان ديوانه شهرت پيدا نمايد، يكي از ديوانگي هايش اين بود كه در شهر قندز نانوايي را زنده داخل تنور آتش انداخته بود كه اين داستان تا هنوز شهره آن شهر است.

كودتاي داود خان تقريبا بدون هيچ‌گونه مقاومتي به پيروزي رسيد، عده‌اي را در اولين فرصت دستگير نموده و خانواده ظاهر شاه را در داخل ارگ تحت نظر نگهداشتند. محمد موسي شفيق صدراعظم نيز از جمله دستگير شدگان بود، او را در ناحيه قرغه از خانه اش دستگير و زنداني كردند.

گفته مي‌شد از توافقي كه موسي شفيق در رابطه آب هلمند با ايران امضا نموده بود اكثريت مقامات دولتي و از جمله سردار داود و دارودسته اش ناراضي بودند، به همين مناسبت پس از كودتا موهاي سر موسي شفيق را خشك تراشيدند و در برابر التماس شفيق و شكايت از اين امر مي‌گفتند كه آب نيست، آب را خود شما فروختيد.

سردار داود خان در پي كودتا، حكومت را كاملا به همكاري كمونيست‌ها به خصوص جناج پرچم به دست آورد.

از فهرست اعضاي كابينه‌ي او به خوبي فهميده شد كه حكومت و كودتا ائتلافي از سردار داود و پرچمي‌ها است، چون در كابينه‌ي اعلان شده شش نفر (محمد داود، دكتور عبدالمجيد، انجنير فايق، دكتور وردك، دكتور نوين، دكتور سكندر) از جناح سردار داود و پنج نفر (سيد عبدالاله، عبدالحمید محتاط، باختري، وفادار) از جناح پرچم بودند.

با آن هم اين موضوع براي هيچ كسي نگران كننده نبود، مردم پختگي سردار را مي‌دانستند و همه مي‌گفتند كه به مجرد محكم شدن پايه‌هاي حكومت همه اين‌ها را سردار كنار خواهد زد، بالاخره همان‌طور هم شد.

اما آن‌چه مايه نگراني مطالعه كنندگان اوضاع گرديد، اشارات مبهم و مرموزي بود كه در مطبوعات صورت مي‌گرفت، مطبوعات از وجود يك كميته بالاتر از حكومت كه در مرحله نخست به نام كميته اول جمهوريت معرفي گرديد خبر دادند و نيز گفته شد كه به روز 27 سرطان اين كميته جلسه نموده و شاغلي محمد داود را به حيث رئيس دولت و صدراعظم تعيين نمودند. بعدا اين كميته، كميته مركزي دولت جمهوري ناميده شد، هويت اعضاي اين كميته هم‌چنان مكتوم باقي ماند؛ به گمان اغلب رهبر جناح پرچم (ببرك كارمل) نيز جز آن كميته بوده است (فرهنگ, 1371, ص. 12-13).

شكل و اركان دولت جديد

اعضاي كابينه دولت كه در پي جلسه كميته اول جمهوريت در 11 ماه اسد 1352 اعلان شد ضمن معرفي افراد كابينه فهميده شد كه در وزارت خانه‌ها تغييراتي رخ نداده و تنها تغيير در انتخاب افراد بوده است.


 

بيانيه خطاب به مردم

خط مشي دولت جديد توسط بيانيه 23 اگست 1973 توسط شخص رئيس دولت اعلام گرديد، اين بيانيه كه كاملا با سبك و روش خاص كمونيست‌ها كه در نشرات پرچم و خلق تعقيبب مي‌نمودند نگارش يافته بود، آزادي و حقوق بيشتر به مردم،  مبارزه عليه فساد اداري، تقسيم اراضي، سوادآموزي، تقويه و رشد معارف و كوتاه نمودن دست خانواده شاهي را از كارهاي مملكت وعده مي‌داد.

همچنان رئيس دولت در اين بيانيه يك سلسله اصلاحات را در مسايل اجتماعي و اقتصادي وعده داد. دولت جديد پس از الغاي قانون اساسي (1343) نخست توسط احكامي توسط كميته مركزي صلاحيت‌هايی كه قبلا شاه داشت به رئيس دولت تفويض نمود و صلاحيت‌هاي قوه مقننه به كميته مذكور تعلق گرفت.

نزاع قدرت در حكومت داود خان

اظهارات داود خان بعد از كودتا بيان‌گر نفوذ كمونيست‌ها در تصميم‌گيري‌هاي ابتدايي اين برنامه بود و آن‌چه بيش‌تر مشهود گرديد اين‌كه در جريان سال‌هاي قحطي 1971 و 1972 كه هنوز در افغانستان آن را به نام سال بنگلاديش ياد مي‌كنند تماس‌ها و روابط بيش‌تري بين داود و كمونيست‌ها بر قرار گرديده بود.

اما بعد از كودتا عملاٌ مشاهده شد كه اين گروه‌ها در حكومت داود خان نقش اساسي دارند، پرچمي‌ها از اين موقعيت استفاده نموده در اكثر ادارات افراد خود را جابجا نمودند و هدف از اين كار هم به‌دست آوردن موقعيت‌هاي حساس اداري بود، تا بتوانند بعد از آن كه پوست‌هاي كليدي مملكت را به دست آوردند كار خود سردار را نيز يك طرفه كنند، علاوه بر اين، كمونيست‌ها با استفاده از نفوذ خويش در حكومت داود خان تعداد زيادي از رقباي سياسي خويش را قلع و قمع نمودند.

داود با وجود كمونيست‌ها براي موقعيت خود احساس خطر مي‌كرد و براي برچيدن بساط آن‌ها لازم بود تا ارتباطاتي با كشورهاي مخالف روس بر قرار كند و اين كار را هم انجام داد، او پس از يك سلسله مسافرت‌ها در كشورهاي عربستان، كويت و ايران بيانيه‌اي در هرات ايراد كرد و در آن مخالفت شديد خودرا با ايديولوژي‌هاي وارداتي (منظوركمونيست‌ها بود) اعلان نمود، اين اقدامات پس از تصويب قانون اساسي و انتخاب مجدد او به‌عنوان رئيس دولت شكل جدي‌تر به خود گرفته و كمونيست‌ها را عملاً‌ كنار زد.

سيستم اداري ملكي

سيستم اداري داود چندان فرقي با سيستم‌هاي گذشته نداشت، تشكيلات اداري و ملكي كه قبلاً‌ توسط عموها و عموزاده كه با مفكوره انگليسي ساخته شده بود از طرف او كاملاً مورد تاييد قرار داشت، آن‌چه را او در عصر خود تغيير داد اين بود: ولايت نورستان را جزء ننگرهار و كاپيسا را جزء ولايت پروان ساخت، يعني 28 ولايت را به 26 ولايت تبديل نمود، اين اقدام به اين خاطر صورت گرفت كه يك قدم ديگر جهت محدود ساختن نفوذ مردمان غير پشتون در جرگه‌ها گذاشته باشد.

برنامه اصلاحات ارضي

با نفوذي كه كمونيست‌ها در نخستين روزهاي حكومت داود داشتند، اولين برنامه مد نظر شان برنامه اصلاحات ارضي بود و داود هم خبر اين اصلاحات را در 1973 در بيانيه معروف خطاب به مردم خود گفته بود.

فراميني كه توسط كميته مركزي جمهوريت اعلان شد به اين نحو بود كه ملكيت زمين شخصي براي زمين‌هاي آبي يكصد جريب (20 هكتار) و زمين هاي للمي دو صد جريب (40 هكتار) بود، يعني زارعين مي‌توانستند تا اين حد زمين داشته باشند و اضافه از آن را بايد به دولت بسپارند و دولت هم طي 25 سال پول آن را به اقساط بپردازد.

از جانب ديگر وضع قوانين ماليات مترقي نيز قسمي بود كه چنان‌چه اگر دوام مي‌كرد مردم با رضايت زمين‌هاي خود را به دولت واگذار مي‌كردند.

اين برنامه‌ها در ابتدا نسبت نبودن دفاتر دقيق املاك به تعويق افتاد و فورمه‌هايي كه جهت سروي اراضي به صورت دقيق تهيه و ترتيب شده بود تا آخرين روزهاي حكومت او هم تكميل نشد، از طرفي، داود هم شخصاً به اين عقيده بود كه این برنامه‌ها را به تدريج تطبيق نمايد.

قانون اساسي 1977 و انتخاب مجدد داود خان به‌عنوان رئيس دولت

داود كه با از بين بردن رژيم شاهي و استقرار جمهوريت در نخستين بيانيه خود تصويب قانون اساسي جديد را بر مبناي ديموكراسي وعده داده بود، اين وعده چهار سال به طول انجاميد.

در 1976هيأتي را مركب از چهل و يك نفر به خاطر تهيه مسوده قانون اساسي مؤظف نمود (فرهنگ, 1371, ص. 39-40). در 26 جنوري 1976 مسوده مذكور در جرايد انتشار يافت و بعد از آن از نمايندگان مردم از ولايات غرض تشكيل لويه جرگه و تصويب قانون اساسي دعوت به عمل آمد.

219 نماينده از ولايات به مركز آمدند كه همه با رأي علني و زير نظر پوليس، افراد فرمايشي بودند، و 130 تن هم به نام نمايندگان دهقانان، زنان، كار گران و روشن فكران و... از جانب رئيس جمهور تعيين گرديدند.

قانون با مواد فرمايشي و نمايندگان فرمايشي و تعيين شده به تصويب رسيد، در پايان جلسه تصويب قانون اساسي با وجودي‌كه در ماده هاي 75 تا 77 راجع به انتخاب رئيس جمهور مسايلي داشت ناديده گرفته شده بحث روي انتخاب رئيس جمهور صورت گرفت، با وجودي كه عزيزالله واصفي رئيس جرگه مي‌گفت داود خان آرزوي رياست جمهوري ندارد و كانديد نيست، اعضاي جرگه او را كانديد و با شور و هلهله او را به رياست جمهوري برداشتند و او هم مي‌گفت قبول مي‌كنم به يك شرط و همين كلمه را تكرار مي‌كرد، شرطي كه به قول آقاي فرهنگ معلوم نشد چه شرطي بود.

ولي آن چه را من به خاطر دارم اين جلسه با شور و هلهله حاضران همراه بود و داود خان هم فقط به يك شرط به يك شرط مي‌گفت و جريان آن به طور مستقيم از راديو كابل پخش مي‌شد، بعد از آن كه قصبه رياست جمهوري را بر سر او گذاشتند، داود خان در همين مجلس بيانيه‌اي ايراد نمود و در آن به همه كمونيست‌ها اخطار كرد و پس از آن تهديد و سرزنش و تقرر آن‌ها در جاهايي كه قبلاً ‌مامورين جزايي و متخلف را مي‌فرستادند صورت گرفته و گرفتن دست كمونيست‌ها از كارهاي حساس شروع شد.

تاثيرات اين وضعيت به حدي بود كه تصادماتي در سطح روابط خارجي هم ايجاد شد تا اين كه محمد نعيم برادر محمد داود بعد از يك مسافرت به خارج قصد اقامت در آن‌جا را نمود ولي با تقاضاي مجدد داود خان به وطن باز گشت.

در اواخر حكومت داود بي نظمي در ادارات و ارتشا و ... به اوج خود رسيده بود ترور و ... نيز رواج پيدا كرد تا اين كه در 1977 علي احمد خرم وزير پلان وقت در ميدان پشتونستان كه نزديك‌ترين نقطه به ارگ رياست جمهوري است به قتل رسيد.

همين وضعيت باعث شد تا كمونيست‌ها كه قبلاً به جناح‌هاي خلق و پرچم انشعاب نموده بودند دوباره متحد شدند البته در اين رابطه تلاش‌هايي از بيرون هم صورت گرفت كه آن‌را نيز نمي‌توان از نظر دور داشت.

با ترور ميراكبر خيبر، يك تن از رهبران كمونيست‌ها و دستگيري رهبران و شخصيت‌هاي طراز اول آن، با استفاده از نفوذي كه اين حزب در اردو داشت و در واقع اين امكانات را هم داود شخصاً براي شان فراهم نموده بود، در هفت ثور 1357 برابر با 27 اپريل 1978 دست به كودتا زده و با استفاده از امكاناتي كه شوروي آن زمان در اختيار شان قرار داده بود ضمن تصرف تاج و تخت و كشتن داود و نعيم برادرش كشور را دو دسته تقديم روس‌ها نمودند.

شيوه زمامداري و شخصيت داود

داود خان از كوچكي تحت تربيه عمويش سردار هاشم خان بود و تنها تفاوتي كه بين شان وجود داشت اين بود كه او مانند عمويش در جمع آوري مال و منال حريص نبود، زندگي شخصي او تقريباً ‌ساده و بي‌پيرايه بود، در گشت و گذار در شهر كابل مانند ساير زمامداران نبود اكثراً با خانواده‌اش با يك موتر فولكس كه خود رانندگي مي‌كرد به شهر مي‌رفت (نگارنده اين سطور: در سال 1356 چندين مرتبه او را در شهركابل ديده ام) داود در زمان صدارت هاشم خان مدتي در قندهار به‌عنوان نائب الحكومه كار كرد و در سال 1932 در حالي كه 23 سال بيش‌تر نداشت با رتبه جنرالي به‌عنوان نايب الحكومه و قوماندان نظامي سمت مشرقي مقرر شد.

قابل ذكر است كه داود تعليمات ابتدايي را در فرانسه فرا گرفته و قبل از پايان دوره تحصيل به وطن آمده و با خواندن يك كورس مستعجل داخل اردو شده بود.

داود جدا از اين كه يك فرد ديكتاتور و خود كامه بود، خيلي پركار و با انضباط هم بود، در دوره‌هاي نايب الحكومگي تا صدارت هيچ‌گاهي ديده نشده افرادي كه توانايي اظهار نظر را داشتند او به‌عنوان همكار خود گماشته باشد، چنان‌چه اگر به حكم ضرورت صورت مي‌گرفت به آن‌ها اجازه اظهار نظر را نمي‌داد.

اگرچه در دوره‌هاي مختلف حكومت خود او هيچ‌گاه استفاده‌جويي نكرده ولي سندي هم موجود نيست كه از دارايي‌هاي سردار هاشم خان كه يك قسمت زياد آن به ارث به او رسيده بود به داخل انتقال داده و يا ميزان آن را مشخص نمايد.

اگر بعد از مسافرت به عربستان، كويت وايران و گرفتن وعده‌هاي كمك از اين كشورها و بازگشت به كشور مبارزه عليه كمونيست‌ها را شروع كرد، فقط براي استحكام پايه‌هاي قدرتش بود همچنان‌كه زماني با ايشان ائتلاف نموده ظاهر شاه را از بين برد.

در اوايل دوره حكومتش بعضي‌ها او را به كمونيست بودن متهم مي‌نمودند، بعداً معلوم شد كه او كمونيست نبود، گرچه او به ترقي كشور علاقمند بود ولي با طرز خاصي كه خود معتقد به آن بود يعني با حفظ مقام خودش و سلب هرگونه آزادي شخصي ديگران.

با وجود تظاهر به دموكراسي و آزادي و ترقي خواهي و در اولين روز هاي جمهوريت حذف كلمه سر دار از نام خود. با وجود سابقه اي كه در پيروي از مفكوره فاشيستي عمويش هاشم خان داشت و در ارتباط بر تري نژادي و تثبيت حاكميت پشتون‌ها در افغانستان سال‌ها زحمت كشيده بود و حالا از اين عقايد ظاهراً چيزي نمي‌گفت، ولي عملكرد او بيان‌گر روحيه فاشيستي او بود.

 

۱۴۰۴ تیر ۲۴, سه‌شنبه

24سرطان سالروز شهادت شهید سید اسماعیل بلخی را گرامی میداریم

 

به آزادی جوانا! فدیه بایست!

24سرطان سالروز شهادت شهید سید اسماعیل بلخی را گرامی میداریم

درود و سلام بر روح بلند شهید سید اسماعیل بلخی، عالم روشن‌ضمیر، شاعر انقلابی، و مجاهد نستوهی که زندگی‌اش را وقف بیداری ملت و مبارزه با استبداد کرد. بلخی پانزده سال از بهترین ایام زندگی خود را در زندان ستم شاهی دهمزنگ کابل سپری کرد، او زندان دهمزنگ را به دانشگاه بیداری تبدیل ساخت، در تاریک ‌ترین روزها، با کلامی روشن و قلبی لبریز از ایمان، امید را به نسل‌ها بخشید.
شهادتش، پایان یک انسان نبود، بلکه آغاز یک راه بود؛ راهی که تا امروز ادامه دارد و ادامه خواهد داشت.

یادش گرامی، راهش پاینده، و شعرش، همچنان الهام‌بخش آزادی‌خواهان این سرزمین است.

و اینهم یکی از سروده هایش که یادگار زندان است :

 رموز دل غمگین 

ناز عشق است که بر سنبل نسرین آموخت    

                                                     یک  جهان  جلوه  به یک برگ ریاحین آموخت

جلوه از حسن طراوت به چمن داد نخست      

                                                    ذوق  گل  را  به  دل  بلبـــــل  گلچیــــن  آموخت

به  حقیقت  نرسد  کس  مگر از  راه  مجاز          

                                                      تا مرا  پخته  کند  عشـــق  مجـــــازین آموخت

درس جنون نبود غیــــر غم  و  ناله  و آه              

                                                     بر سگ وادیی  لیــــلا  همه  تمکیـــن  آموخت

گفتمش خون مخور ای ناوک مژگان دراز       

                                                       گفت  استاد  طبیــــــعت  : به  من این آموخت

 دوش  در  خــــدمت  او  انجمنــــی   داشته ایم           

                                                    هر چه آموخت به ما  در  شب  دوشین  آموخت

عقل و دین خواست به مهریه یک بوسه ز جام  

                                                         دختر رز چه عجب  خواهش  کابین  آموخت

حمل  تقــــدیر  مکن  بار  کج  خویش  که  او           

                                                       فعل یا ترک ، که هم آن به تو هم این آموخت

ضعف ما قوت خصم است قوی شو که حمام     

                                                        طرح  سر  پنجۀ  بیداد   به  شاهین  آموخت

خیـــز  غافل  مشو  از  گوشه  نشینان  فلک

                                                       خرمن مه صفت از  خوشۀ  پرویــن  آموخت

شیخ  یک  نکته  نیاموخت  ز  قـــرآن  کــریم

                                                       گرچه با  ورد  زبان  سورۀ  یاسین  آموخت

پیــــــر  استاد  به  ما  درس  ریا  هیچ  نداد

                                                     پس به زاهد کی چنین مشرب و آیین آموخت ؟

محتسب  را  چو  زدم  سنگ  مرا  عیب مکن

                                                      نشۀ  می  به  من  این  رجم شیاطین آموخت

مژده ای  یافتم  از  بستـــر  بیــــــمار  غمش

                                                       یار  نیکو  سخنم  بر سر بالیــــــــن  آموخت

غم و شادی به هم آمیخته  بلخــــــــی ز ازل

                                                      شاد  باد  آنکه  رموز  دل  غمگیـــن  آموخت

 

۱۳۳۷/۳/۲۵ محبس دهمزنگ کابل/افغانستان در حال بیماری