۱۳۹۵ فروردین ۳, سه‌شنبه

محتاط عضوکودتای داودو.........



محتاط راه توبه را گم کرده
نگاهی به کتاب سقوط دو م
جمهوریت اول
«نوشته عبدالحمید محتاط»
نوت: عبدالحمید محتاط عضوکودتای داود و وزیر مخابرات حکومت او بود که در تمام دستگیرها ،شکنجه و قتل های که در زمان داود صورت گرفت او مستقیما دخیل و در عصر کمونیست ها هم از جمله خائنین ملی بودو مدتی سفیر ، حالا به عذاب وجدان گرفتار شده و میخواهد توبه کند که راهش را گم کرده .
عصر روز سه شنبه مورخ 29 اسد 1392 محفلی از یک مجموعه نویسندگان و دانشمندان کشور درصالون میوند تشکیل شده بود که جناب آقای نصیر عبدالرحمن رئیس انتشارات میوند بمن هم افتخار بخشیده و دعوت نموده بودند.
ساعت 35/4 عصر محفل شروع شد و آقای محتاط به معرفی کتاب خویش پرداختند .  ایشان از اینکه در کودتای داود خان چه نقشی داشته توضیح دادند و ضمنأ یاد آور شدند که داود خان جایگاه خود را در خانواده سلطنتی از دست داده بود ،  بدین لحاظ به حلقات روشنفکری تکیه نموده و کودتای 26 سرطان را راه اندازی کردند که ما از جمله نزدیکان او بودیم .
دوتن از اشتراک کنند گان اولی آقای وحید مژده و دومی آقای اکرام اندیشمند صحبت نمودند ، آقای مژده کمبوداتی را از این کتاب نام بردند  و خواستند که در چاپ بعدی در نظر گرفته شود، در مجموع انتقاد ایشان در باره کتاب هم از لحاظ اصول نویسندگی و هم از لحاظ ارایه اسناد بود .
نفر دومی آقای(محمد اکرام اندیشمند  )  یک سلسله چشم پوشی های نویسنده را در عصر داود خان و دوران کمونیست ها یاد آورشده و اینکه کمونیست های وقت با داود خان به دستور روسها همکاری کردند مستند بیان داشتند و همچنان مورددیگر انتقاد دیگر ایشان بر نویسنده این بود که : ایشان در کتاب خود از فعالیت های جاسوسی امریکا و سایر ممالک نوشته اما از فعالیت های جاسوسی روسها هیچ یاد آوری نکرده ، درحالیکه عملا مشاهده شد که بیشتر فعالیت های جاسوسی رادر افغانستان آندوره روسها و عمال شان داشته است .
بعد از صحبت این آقا فرد دیگر ی بنام آقای عبدالقدیر رسولی نویسنده مقدمه این کتاب، برخاسته و صحبت نمودند ، از صحبت ایشان فهمیده میشد که همراه و همکار آقای محتاط هستند . بعدأ متوجه شدم که مقدمه این کتاب را نیز ایشان نوشته است.
آقای رسولی دومطلب جالب را بیان کردند یکی اینکه گفتند : تاریخ را  با ایدیو لوژی مخلوط نکنید ، نباید این دو را باهم مخلوط کرد . ثانیا کتاب آقای محتاط  چشم دید های ایشان است و کسی نباید بگوید که چرا این را گفتی یا نگفتی .  و در اخیر هم یکتن از وکلای پارلمان آقای حفیظ منصور صحبت مختصر نموده به اقای محتاط  آرزوی موفقیت نمود.
و اما نخست در قسمت صحبت آقای رسولی باید به عرض برسانم که توجیه ایشان خیلی بیجا و بی مورد است . زیرا:
اولا: به عقیده ما تاریخ بدون ایدیولوژی ، تاریخ نه بلکه کاغذ پاره های سیاه شده بدرد نخوروافسانه بودنبود بیش نیست ، آنچه از تاریخ مهم است این است که بما چه موضوعی را یاد آور شده و می آموزاند و ازتکرار خطاها جلو گیری می کند ، زیرا تاریخ علمی است که از تکرار اشتباهات جلوگیری می نماید ، که در این صورت اگر فکری  و اندیشه ای و یا به قول معروف ایدیولوژیی در کارنباشد و مطالب نوشته شده عاری از همه باشد چه دردی را دوا می کند ، تاریخی که ما را متوجه اشتباهات نساخته ، موجب جلوگیری از تکراراشتباهات نشود،و پند و عبرت نباشد ، مطالعه ونوشتنش کار بیخود و اتلاف وقت است . ازطرفی ما تاریخ را یک علم میدانیم  ، البته علم بودن تاریخ امروز منکر هم ندارد ، که در این صورت میشود یک علم را عاری از یک فکر واندیشته دانسته و تلاش کنیم که با ایدیولوژی مخلوط نکنیم . اگر اینکا ر صورت بگیرد که علم تاریخ بدور از ایدیولوژی باشد ، بگمان ما از این علم کارتن خالیی بیش نخواهد ماند .  ازطرفی هم آنگونه که ایشان گفتند و در مقدمه  ای که به این کتاب نوشتند میان نوشتار و گفتار ایشان تفاوت خیلی زیاد ، آقای رسولی در صفحه آخر مقدمه مینویسند: ( در پایان بایست تذکر داد که این کتاب نقش سترگ در شناخت، تفاهم و نزدیک کردن بخشهای مختلف مبارزین راه حق و عدالت اجتماعی خواهد داشت و به تاریخ نویسی واقعبینانه و پژوهشگری مدد فراوان خواهد رساند وهمه را می طلبد تا در محاسبات خود دقیق فکر کنند و با بهره برداری از امکانات واقعی نه خیالی تکیه کنند. و بجای مظلوم نمایی و اختیار خاموشی با چشمان بسته خبثین را طیبین نگویند.)
تعجب است که حضرتعالی باوجودیکه این همه را نوشته و کتاب هم در دسترس همه قرار گرفته و در جلسه هم کسانی که همه عالم ، دانشمند ، نویسند، اما عکس آنرا بزبان می گویند ، و این حرکت بیشتر انسان را به وادی شک و تردید می انداز د که این کتابی که یک مجموعه خاطراتی باشد، نیست ، بلکه توجیه و برائت دادن عده ای که در تاریخ خونرنگ کشور ما جایگاه نامطلوب دارند ، میباشد .
دقیقا باید به عرض برسانم که تمام مورخین آنچه نوشته اند ، مطالب تاریخی که امروز بدسترس ما قرار دارد ، همه متاثر از ایدیولوژی نویسنده های شان میباشد بطور مثال تاریخ غبار ، فرهنگ ، تاریخ طبری ، روضه الصفا، مروج الذهب و امثال اینها.
پس بنابراین اگر تاریخ از ایدیولوژی جدا ساخته شود ، علم بی روح و افسانه های بی معنا خواهد بود.
ثانیا : ایشان گفتند که آقای محتاط نگفته که تاریخ همه افغانستان رامی نویسم ، ایشان خاطرات خود را نوشته اند .
باید متذکر شویم که همین خاطرات و یاداشت ها ی نویسندگان است که برای محققین فردا منبع تحقیق می شود ، مثل خاطرات هیوان تسنگ زایر چینی ، سفرنامه ابن بطوطه ، سفر نامه ابن جبیرو......
امروز هرکه بخواهد تحقیقی روی موضوعات تاریخی قدیم افغانستان داشته باشند ، ناگزیرباید به یاداشت ها وخاطرات هیوان تسنگ  مراجعه نماید .
این مجموعه ای که آقای محتاط گرد آورده ، اینهم نیز در فردای افغانستان منبعی برای تحقیق خواهد بود، اگر کسی از ظلم و جنایت داود خان ، از قتل های بیرحمانه او ، از اینکه جنرال ارکان حرب شهید سید میراحمدشاه و استاد اختر خوشیوال و دهها  مسلمان مبارزدیگر را گرفتار زندان و شکنجه کرده و آنها در زندان تا عصر کمونیست ها بودند و کمونیست ها ایشان را در پولیگون پلچرخی به شهادت رساندند ، یاد نماید و یا اینکه داود خان چگونه به کمک  کاجی بی روس به قدرت رسید ، حتما محقق خواهد گفت که در کتاب آقای محتاط که شریک کودتای داود خان و از جمله پرچمی ها بود اینها نوشته نشده است .
ایشان در صحبت های خود گفتند که من نفوذ دستگاه جاسوسی روس رامشاهده نکرده ام ، وقیام جمعی از روشنفکران شمالی  ، زندان وشکنجه هزاران جوان مسلمان در دهمزنگ این ها را میفرمایند که من ندیده ام .
تکیه به کمونیست  ها از  جانب داود خان را مبنی براین دانستند که(البته ایشان کلمه کمونیست رابکارنبردند ایشان روشنفکران می گفتند) : داوود جایگاه خود را درخانواده ازدست داده بود، بنأ مجبور بود که با این مجموعه روشنفکر هماهنگ شود،  اما نظر ما در این قسمت این است که داود و ظاهر شاه در مجموع خانواده سلطنتی این کودتا را با  هماهنگی انجام داده و کمونیست ها را بخاطر جلوگیری از ایجاد حساسیت روسها با خود هماهنگ ساختند ودرقدم نخست ولسوالی ها و تعدادی از ولایات را به اختیار  شان قرار داده و درقدم بعدی همه را از صحنه کنار زدند . زیرا حکومت سطنتی دیگر توان ادامه حیات سیاسی را نداشت .
کتاب آقای محتاط هم  مثل کتابهای  جمعی از زباله های مارکسیزم که تا حلق به خون ناحق ملت ما غرق است، مثل جنرال عظیمی ، دستگیر پنجشیری ، کشتمند ..... که همه با هدف برائت دادن  خود و جمع وابسته به ایشان است .  ضعف دولت بعد از نجیب را هم به عنوان شاهد مثال برای خوبی های خود میدانند ، و گاه گاهی هم در صحبت ها از کشته شدن شصت هزار نفر در کابل سخن می گویند ، درحالیکه این یک رقم تبلیغی بیش نیست  درست است که در جنگ نان و حلوا بخش نمی شود ، اما این رقم را کدام مرجع احصائیه گرفته ولی ما شهاد ت میلیونی هموطنان خود را ، به  توپ بستن قریجات ، قتل عالم شهر ها ، دهها گوردسته جمعی که پولیگون پلچرخی یک نمونه آن میباشد ، همه را ما تاریخ زنده هستیم که آقای محتاط و امثال ایشان میخواهند با اشتباهات حکومت بعد از خود برائت حاصل نمایند . که به نظر ما این یک فکر خام است هیچگاه اشتباه ، اشتباه را توجیه نمی کند، و ایشان باید به اشتباهات خود اعتراف و از مردم افغانستان معذرت خواهی نمایند.
اما آنچه من در این کتاب دیدم :
همانطور که عرض شد ما کودتای 26 سرطان را کاملا یک هماهنگی خانوادگی میدانیم ، اگر معلومات خود را کنار گذاشته و به نوشته های آقای محتاط متوسل شویم ، ایشان هم نگاشته اند که در اولین فرصت (یعنی دوسه روزبعد از کودتا) خانواده سلطنتی را به قول ایشان در عشرتگاه شاهان مخلوع (روم) فرستاد ، اموال و دارایی های را که موقع رفتن ایشان ضبط کرده و به بانگ ملی که نماینده اش همانجا بوده تحویل داده بودند ، همه را داود خان به حساب های شان انتقال داد.
جای بسی تعجب است که ایشان  یکطرف از فعالین درجه یک داود خان هستند و حالا از روحیه فاشستی داود می نگارند«ص34»
باید اذعان داشت که موقع  کودتا 26 سرطان داود مرد 65 ساله بود و جناب آقای محتاط هم  به سن و سالی بوده که به عنوان وزیر مخابرات تعیین می گردد . ما یقین داریم که ایشان از داود شناخت کامل داشتند و خانواده داود خان همه افراد معلوم الحالی بودند که خورد و بزرگ مملکت ایشان را می شناختند .
آقای محتاط داود خان را متهم به خود کامگی ، قلدری ، خود خواهی و.... می نماید و در حالی که خود را در آن حکومت بی صلاحیت می داند اما از نوشته های شان برمی آید که در خصوصی ترین و محرم ترین کار ها حضور گرم و فعال داشته اند مثلا ایشان در گرفتاری هاشم میوند وال و رفقای ایشان در مرکز فرماندهی شرکت داشته ، در جریان تحقیق و شکنجه ایشان از زیر زمینی های وزارت داخله سر می زده  و همینطور موارد دیگر ،  که در این صورت بازهم اگر ایشان خود را در حالیکه وزیر هم بوده  بی صلاحیت بخواند ، آیا راست هست؟ .
او از ارتباط  داود و شاه مخلوع خبر بوده می نویسد : از برخورد های روز مره سردار داود بخوبی فهمیده می شدکه ارتباط مستقیم بین شاه مخلوع و شخص او تامین است .  ص 30
ما در صحبتی که از ایشان شنیدیم  از اشتراک اعضای کمونیست و همچنان از فعالیت های دستگاه جاسوسی روسها در کتاب خویش  اصلا یاد ی نکرده  و می گویند که چنین چیزی عملا مشاهده نمی شد ، در حالیکه در ص 54 کتاب خود اعترا ف به کمونیست بودن عده ای از اعضای کمیته مرکزی می نمایند و می نویسند: « باید قبول  کنیم که یک عده این کمیته ، بدون شک از پیروان خطوط اساسی جریده پرچم (ارگان نشراتی جناح پرچم حزب کمونیست در افغانستان ) بوده و مرکب از کمونست های شوروی میباشند . »
از نوشته های ایشان برمی آید که جناب محتاط از جمله اربابان کودتای 26 سرطان بوده و یکی از فعالیت های مهم دیگر ایشان بعد از کودتا این بود که بتواند جناح خلق و پرچم را در داخل دولت   هماهنگ سازد که در اینکار بقول خود شان موفق نگردیده ، که همین جا هم وقتی از اولین تماس خود با نورمحمد ترکی صحبت می کند و به او تشکیل جبهه متحد ملی را پیشنهاد می نماید او شرایطی را پیشکش می نماید که قابل قبول نبوده و نزد ببرک کارمل وقتی دوستش عنایت نبیل را می فرستد کارمل این طرح را رد می نماید . و این جملات را بیان می کند « چون رهبری موجود نظام نوین مترقی است ، فلهذا در این مرحله حساس نباید به رهبری نظام نوین درد سر ایجاد کنیم بگذاریم که رهبری  وظایف انقلابی خود را انجام دهد » ص66  همچنان ایشان از ملاقات های مکرر خود با کارمل صحبت می کنند. ص 68
ما این قسمت را از خوانندگان می پرسیم که آیا سخنان کارمل نفوذ پرچم را در کودتا تایید نمی کند؟ ولی آقای محتاط ظاهراً اظهار بی خبری می نمایند .
و از جناب محتاط صاحب می پرسیم که آیا جناح های سیاسی همین دو حزب کمونیست بودند که حضرت عالی نزد ایشان رفتید . ؟
آیا جناح های سیاسی دیگر در افغانستان وجود نداشت ؟ جمع کثیری را که با شهید جنرال میراحمدشاه دستگیر نمودید ، اینها کی ها بودند؟  تعدادی از افراد وابسته به نهضت اسلامی که در شمالی و پنجشیر به شهادت رسیدند و تعدادی راهی زندان و تعدادی هم مهاجر گردیدند ، اینها کی ها بودند ؟  آیا این درست خواهد بود که بگوییم شخص نزدیک سردار داود ، همکارش در کودتا، وزیر اولین کابینه اش ، کسی که در همه دستگیری ها و استنطاق ها نظارت و اشراف داشته از این همه بی خبر بوده است ؟
آقای محتاط  در قسمت  تشکیل جبهه ملی  که اولین ملاقاتش بعد از اشغال پوست وزارت با نورمحمد تره کی بوده و بعد با دیگر ان ، اما بعد از آنکه سردار داود برایش می گوید « هنوز وقت است ، در آینده روی این موضوع فکر می کنیم و تماس خود را با افراد مشخص قطع کن. »  ص68
ایشان در ادامه می نویسند:« از همین جا بود که تلاش برای ایجاد جبهه ملی متحد پایان یافت. آن عده افسرانی که با من در سقوط سلطنت سهم فعال داشتند، درموقف دشواری قرار گرفتند . از یکطرف عدم موجودیت یک سازمان فراگیر و از جانبی هم تشویش از گرایشات انحرافی سردار داود ، اوضاع افسران ارتش را در مجموع پیچیده ساخت . از اینرو در جلسات و مذاکراتیکه عمدتأ با افسران قوای هوایی داشتم ، نظریات خود را پیرامون سازمان نظامی و موثریتی که آن از سالیان متمادی داشت،بطور مشخص برایشان بیان کردم و تاکیدنمودم که بعد ازاین سازمان نظامی موجودیت ندارد و شما افسرانیکه تا حال برای انجام یک هدف والای ملی فعالیت داشتید و آن هدف تاسیس نظام نوین جمهوری بود بدست آوردید وحالا موجودیت چنین یک سازمان نظامی موجه نیست. فلهذا هرکدام شما میتوانید تصمیم لازمی در باره فعالیت های سیاسی آینده خود بگیرید . تعدادی زیادی از احزاب و سازمانهای سیاسی مترقی در جامعه فعالیت دارند و شمامیتوانید در همان سازمانی تنظیم شوید که بعد از این و از طریق همان حزب و سازمان ، زمینه سهم گیری وخدمت گذاری را در کشور مفید میدانید. یعنی پس از این هرکدام شما مسئوولیت خود را دارید . وظایف شما در سقوط نظام سلطنتی ، تاریخی و خیلی برجسته پنداشته می شود . به نظرم اگر قرار باشد که دسته جمعی داخل کدام سازمان مشخص گردید اشتباه خواهد بود ! در اینجا تصمیم فردی مطرح بحث است و بس.
یکی از رفقا پرسید که موقف  شخص خود شما چگونه ارزیابی می شود؟  البته بنابر موقف پیچیده ایکه  بادولت داشتم ، همین قدر  گفتم که عجالتأ عضو هیچ یک از سازمانها یا احزاب نخواهم شد .ص69»
بهر صورت اینکه مدتی بعد داود کمونیست ها را از دولت خود برکنار نمود همه میدانیم و اما اینکه حضرتعالی عالی در آن زمان عضو هیچیک از احزاب و جریان های سیاسی نبودید اینرا هم قبول کنیم؟
هنوز زمان زیادی از کودتای داود نگذشته، تاریخ زنده  آن روزگاران خیلی زیاد است و منهم یکی از آنها هستم . از شخص  شما هم می پرسم بیایید مرد مردانه راست بگویید ، هرچه بود گذشته ، آیا شما واقعأ عضو حزب و گروهی نبودید ؟  یقین داشته باشید که این کاغذ پاره های را که ماو شما ضعیف یا قوی می نویسیم ، همه ماندگار است و از بین نمی رود ، پس به نسل های بعدی چرا واقعیت ها را انتقال ندهیم .  من حضر تعالی را از زمانیکه کودتا ی 26 سرطان صورت گرفت و من به صنف نهم مکتب در لیسه منهاج سراج سرپل شاگرد بودم می شناسم و از همان زمان علاقه مند کار های ساسی بودم .
موضوع حبس خانگی شما هم گرچه کدام مدرک و سندی در قبال خود ندارد اما از اینکه سایر کمونیست ها از حکومت منفصل گردید ند ما این را در قسمت جنابعالی هم بعید نمی دانیم .
ما موقعیت شما را بعد از کودتای ننگین هفت ثور کاملا یک بیک خبر داریم و میدانیم و همچنان دراین اواخر سفر شما از استرلیا به هند آنهم به کدام مبنا و انکار هویت تان در 4سرطان 1391 در مقابل کمره تلویزن و بسیار خصوصیات دیگر همه خبر داریم«www.youtube.com/watch?v=yBizoABoو
www.dawatfreemedia.org. و اینکه در گروه کار رشد نموده و بعدا به جناح پرچم پیوستید همه را میدانیم ، موقعیت های شما در پست های بالا در دوران حکومت کمونیست ها حضرتعالی  را معرفی می نماید که  چکاره بوده اید .
در قسمت اشتراک شما در کودتای 26 سرطان باید بگوییم که هرگونه توجیه در قسمت شناخت شما از سردار داود غیر موجه است ، نه تنها داود بلکه همه خانواده آل یحیی مردمان شناخته شده بودند مخصوصا داود که یک دوره ده ساله صدراعظم این کشور بوده ، شما قطعا چهره ظالمانه داود را با پنجه های خون آلودش می شناختند.
چشم پوشی تان از نهضت اسلامی آن دوره ، شریک بودن تان در شهاد ت مظلومانه جنرال سید میراحمد شاه و رفقای شان و میوند وال و رفقای  شان کاملا مشهود و هوید ا است و شما خود اعتراف نموده اید که در دستگیری و تحقیق آن ها اشراف داشته اید ، به قول خود تان که شکنجه را دیدید و دستور قطع شکنجه دادید و آنهم عملی شد ، بازهم بی صلاحیت بودید؟   و در اینکه شما عضو حز ب کمونیست شاخه پرچم بوده اید دراین شکی نیست و ما عملا دیده ایم که شما از فعالین آنها بودید . شما اگر به قول خودتان سن تان به هفتاد رسیده ، سن ماهم آنقدر خام نیست ، ما از باشه زده های دوران قدرت شما هستیم .
پس به این حساب چرا به نسل های بعدی راست نگوییم ، یقینأ محققین بعداز ماو شما  خیلی نسبت به این موضوعات موشگافانه برخورد نموده  راست و دروغ را از هم تفکیک خواهند کرد، و این نوشته های که هیچگونه متکی به واقعیت نیست کسی را برائت داده نخواهد توانست .
البته این تنها شما نیستید که کتاب نوشته و در پی برائت دادن خود تان برآمده اید ، تعداد زیاد هستند که گرفتار عذاب وجدان اند  ،  از اینکه اسم شان در ردیف قاتلین شهدای میلیونی کشور نوشته است رنج می برند و شبها کابوس های عجیب و غریب ایشان را اذیت می کند . مثل فرید مزدک ، ظاهر عظیمی ، کشتمند، دستگیر پنجشیری و تعدادی دیگر. همه در پی این برآمده اند که کتابی بنویسند مبنی بر اینکه در آن زمان بی صلاحیت بوده اند تا بتوانند خود را برائت بدهند . اما این یک فکر خام است که علاوه برسایر اعمال ضد انسانی و افغانی  خود را مزور و فریبکار هم معرفی می کنند .
به عنوان حسن ختام این قصه را می نویسم : ( اربابی به نوکر خود دستور داد که امشب مرغی را برایم بریان کن،  نوکر گفت  چشم و رفت شروع به کار کرد، وقتی مرغ پخته شد از یک گوشه پای مرغ کمی گرفت تا ببیند که نمک و مزه اش چگونه است ، برایش مزه داد کمی دیگر و کمی دیگر تا اینکه یک پای مرغ تمام شد . شام وقتی مرغ را روی دسترخوان آورد اربا ب پرسید که پای دیگر مرغ کجاست ؟  نوکر گفت : قربان تان شوم ، این مرغ یک پای داشت . ار باب سکوت کرد و چیزی نگفت . شروع کرد به خوردن . از قضا روزی به شکار رفتند ، هوا خیلی سرد بود ، جمعی از مرغان بالای بلندیی نشسته بودند و از شدت سرما یک پارا بلند گرفته بودند ، نوکر گفت: آقا مرغان یک پا را دیدید؟ ارباب گفت بلی ، و نزدیک رفت  با صدای بلند گفت: کشت، کشت ،  مرغان همه بدو پا راه رفتند و بعداز چند قدمی پرواز کردند ،  ارباب بدون اینکه چیزی بگوید به نوکر نگاه کرده و تبسمی نمود.  نوکر بلافاصله گفت : آقا این طلسم کشت را که یاد داشتید چرا آن شب بالا دسترخوان نگفتید؟
ما نه تنها به آقای محتاط بلکه به همه کسانی که امروز میخواهند با تحریف واقعیت ها به برائت دادن خود بپردازند، یقین داشته باشندکه اینکار مشکلی  هست، می گوییم: گمان نکنند که این مطالب را تنها ایشان می نویسند ، هزاران نویسنده و قلم بدست در پی نوشتن آن هستند و می نویسند و بعضا نوشته اند.
راه خوب و عاقلانه به نظرما این است که هوس تحریف تاریخ کشور را نکنند  که از توان شان بالا است .  بهتر است مرد مردانه از اشتباهاتی که صورت گرفته از مردم معذرت خواهی و بدربار خداوند استغفار نمایند . اگر با این هم نشد و بازهم کابوس گور های دسته جمعی خواب را از چشمان شان ربود برای راحتی وجدان خود را به محکمه بسپارند و از محکمه بخواهند که ایشان را پاک نمایندتادیگر عذاب وجدان نکشند. والسلام
غلام علی صارم

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر