۱۴۰۴ مهر ۴, جمعه

نقدی بر چهره متلون و ریاکار رجب طیب اردوغان

 

نقدی بر چهره متلون و ریاکار رجب طیب اردوغان



غلام علی صارم

شنبه 5/7/1404

رجب طیب اردوغان، رئیس‌جمهور ترکیه، سال‌هاست که خود را در قامت «مدافع جهان اسلام» و «حامی سرسخت فلسطین» به تصویر می‌کشد. در سخنرانی‌هایش، چه در سازمان ملل و چه در اجلاس‌های اسلامی، همیشه با شور و حرارت از «آزادی قدس» و «مظلومیت مردم غزه» دم می‌زند. اما هر کس اندکی به فراتر از این نمایش‌های پر زرق و برق بنگرد، چهره‌ای کاملاً متفاوت و متناقض خواهد دید: چهره سیاستمداری که منافع اقتصادی و جاه‌طلبی‌های سیاسی‌اش را بر هر آرمان اخلاقی و دینی ترجیح می‌دهد. اردوغان در حقیقت بیش از آنکه مدافع فلسطین باشد، بازیگر ماهری است که با سوءاستفاده از احساسات مسلمانان، موقعیت خود را در داخل و خارج تثبیت می‌کند.

گفتار آتشین، کردار متناقض:

اردوغان در نشست‌های سازمان ملل بارها با لحنی خشمگین به اسرائیل تاخته است. او در جریان جنگ‌های غزه سخنان آتشینی بر زبان آورد و حتی نخست‌وزیر اسرائیل را به «جنایت علیه بشریت» متهم کرد. اما آیا این موضع‌گیری‌ها در عمل هم معنایی داشته است؟ پاسخ روشن است: خیر.

در همان سال‌هایی که اردوغان تریبون‌های جهانی را به میدان شعار علیه اسرائیل بدل کرده بود، حجم تجارت ترکیه و اسرائیل به شکل قابل‌توجهی رو به افزایش بود. آمار رسمی نشان می‌دهد که صادرات ترکیه به اسرائیل در دهه گذشته هر سال رکوردهای تازه‌ای زده است. از مواد غذایی و کالاهای مصرفی گرفته تا محصولات صنعتی و فولادی، ترکیه شریک بزرگ اقتصادی اسرائیل باقی مانده است.

این تناقض فاحش نشان می‌دهد که اردوغان بیش از آنکه به فکر آرمان فلسطین باشد، دغدغه رونق بازار و حفظ روابط راهبردی اقتصادی‌اش با تل‌آویو را دارد. چگونه ممکن است کشوری که مدعی «قطع رابطه با رژیم صهیونیستی» است، در عمل یکی از تأمین‌کنندگان اصلی کالا و انرژی آن باشد؟ این دقیقاً همان دورویی‌ای است که اردوغان را به نماد ریاکاری در جهان اسلام بدل ساخته است.

 

سفارتخانه‌ها و روابط رسمی ودیپلماتیک:

یکی دیگر از نشانه‌های این نفاق آشکار، استمرار روابط دیپلماتیک میان ترکیه و اسرائیل است. اردوغان اگر واقعاً آن‌گونه که در سخنانش ادعا می‌کند، دشمن اسرائیل است، چرا سفارتخانه‌های دو کشور همچنان فعال‌اند و حتی سطح روابط به سفیر ارتقا یافته است؟ چرا در حالی که بسیاری از ملت‌های مسلمان خواستار قطع رابطه با تل‌آویو هستند، آنکارا همچنان نمایندگان رسمی خود را به اسرائیل می‌فرستد؟

واقعیت این است که اردوغان هیچ‌گاه قصد نداشته مناسباتش با اسرائیل را به‌طور واقعی قطع کند. او گاه برای آرام کردن افکار عمومی ترکیه و جهان اسلام، نمایش‌هایی از قبیل «اخراج سفیر» یا «تعلیق همکاری» اجرا کرده است، اما این اقدامات موقتی و صوری بوده و پس از مدتی روابط دوباره به روال عادی بازگشته است.

عبور نتانیاهو از آسمان ترکیه:

نمونه‌ای دیگر از این تناقضات، اجازه عبور هواپیمای بنیامین نتانیاهو از فضای ترکیه برای حضور در اجلاس سازمان ملل است. در حالی که بسیاری انتظار داشتند اردوغان دست‌کم از این اقدام جلوگیری کند تا به‌عنوان یک پیام سیاسی تلقی شود، او به‌سادگی مجوز لازم را داد. این رفتار بیش از پیش نشان داد که خصومت لفظی او با اسرائیل چیزی جز نمایش نیست.

تکیه بر شعار فلسطین برای مصرف داخلی:

اردوغان در داخل ترکیه نیز بارها از موضوع فلسطین برای تحکیم موقعیت سیاسی خود استفاده کرده است. او به‌ویژه در آستانه انتخابات، با برگزاری راهپیمایی‌ها و سخنرانی‌های پرشور علیه اسرائیل، می‌کوشد افکار عمومی مسلمانان ترک را با خود همراه سازد. اما همین مردم وقتی از آمارهای تجارت و همکاری‌های پشت‌پرده مطلع می‌شوند، تناقضات را با چشم خود می‌بینند و به خیابان می‌آیند. تظاهرات‌های گسترده مردم ترکیه علیه روابط دولت با اسرائیل نشان داد که ملت فریب این نمایش‌ها را نخورده‌اند.

اقتصاد حرف آخر را می‌زند:

شاید مهم‌ترین دلیل این ریاکاری اردوغان، اقتصاد باشد. ترکیه در سال‌های اخیر با بحران‌های مالی و کاهش ارزش لیر دست‌وپنجه نرم می‌کند. در چنین شرایطی، اردوغان حاضر نیست روابط اقتصادی با اسرائیل بازاری پر سود برای کالاهای ترک را قربانی کند. او خوب می‌داند که شعارهای ضد اسرائیلی می‌تواند برایش محبوبیت سیاسی بیاورد، اما تجارت واقعی با تل‌آویو است که به خزانه کشورش سود می‌رساند. اینجاست که شعار و منافع با هم در تضاد قرار می‌گیرند، و اردوغان بدون تردید جانب منافع را می‌گیرد.

سکوت‌های معنادار در بزنگاه‌ها:

اگر به مواضع اردوغان در جنگ‌های مختلف غزه دقت کنیم، می‌بینیم که او در اوج بمباران‌های اسرائیل ابتدا چند سخنرانی تند می‌کند، اما به‌سرعت به سکوت فرو می‌رود و هیچ اقدام عملی در حمایت از فلسطینی‌ها انجام نمی‌دهد. نه ارسال کمک‌های واقعی، نه فشار دیپلماتیک مؤثر، و نه قطع رابطه با اسرائیل در کار نیست. تمام ماجرا به چند جمله احساسی محدود می‌شود.

اردوغان در نقش قهرمان دروغین جهان اسلام:

این تصویر متناقض از اردوغان باعث شده که او در افکار عمومی جهان اسلام به «قهرمان دروغین» تبدیل شود. بسیاری از مسلمانان ساده‌دل هنوز هم تحت تأثیر نمایش‌های او قرار می‌گیرند و گمان می‌کنند ترکیه «تنها کشور مدافع فلسطین» است؛ اما در واقعیت، سیاست‌های آنکارا چیزی جز تأمین منافع ملی ترکیه و حفظ روابط با غرب و اسرائیل نیست. اردوغان حتی در ماجرای عادی‌سازی روابط برخی دولت‌های عربی با اسرائیل، نه مخالفت عملی جدی نشان داد و نه اقدامی بازدارنده کرد، چرا که خود ترکیه سال‌هاست چنین روابطی را حفظ کرده است.

مقایسه با دیگر رهبران:

برای درک بهتر این ریاکاری، کافی است رفتار اردوغان را با برخی رهبران دیگر مقایسه کنیم. کشورهایی بوده‌اند که با وجود فشارهای اقتصادی، حاضر به حفظ رابطه با اسرائیل نشده‌اند. برخی دولت‌ها هزینه سنگین این موضع را پرداخته‌اند، اما دست‌کم صداقت خود را حفظ کرده‌اند. در مقابل، اردوغان مدام از فلسطین دم می‌زند، اما در عمل همان کاری را می‌کند که دیگران به‌خاطرش مورد انتقاد قرار می‌گیرند.

نتیجه: اردوغان، نماد دورویی سیاسی:

در مجموع، اردوغان بیش از آنکه یک سیاستمدار صادق و متعهد به آرمان فلسطین باشد، بازیگری فرصت‌طلب است که هر زمان لازم ببیند، نقاب «مدافع اسلام» بر چهره می‌زند و هر وقت پای منافع اقتصادی و سیاسی در میان باشد، همان نقاب را کنار می‌گذارد. او برای جهان اسلام نه یک رهبر، بلکه یک هشدار است: هشدار نسبت به خطر سیاستمدارانی که ایمان و آرمان را به ابزاری برای تجارت و قدرت‌طلبی بدل می‌کنند.

در کل و بصورت جمع‌بندی از آنچه گفته آمدیم میتوان با صراحت گفت که :

اردوغان در ظاهر دشمن اسرائیل است، اما در عمل شریک اقتصادی و سیاسی آن. در سخنرانی‌ها مدافع فلسطین است، اما در بزنگاه‌ها سکوت می‌کند. در داخل از احساسات مذهبی مردم بهره‌برداری می‌کند، اما در روابط خارجی به فکر جیب و قدرت خود است. این تناقضات او را به یکی از متلون‌ترین و ریاکارترین رهبران معاصر جهان اسلام بدل ساخته است.

اگر جهان اسلام می‌خواهد در برابر رژیم صهیونیستی و سیاست‌های دوگانه قدرت‌های بزرگ بایستد، باید پیش از هر چیز از این بازی‌های نمایشی عبور کند و فریب شعارهای توخالی اردوغان‌ها را نخورد.

 

۱۴۰۴ شهریور ۳۱, دوشنبه

پیمان دفاعی عربستان و پاکستان

 

پیمان دفاعی متقابل بین عربستان سعودی و پاکستان



غلام علی صارم

شنبه 29سنبله 1404

سعودی و پاکستان هفته گذشته یک «پیمان دفاعی متقابل» امضا کردند؛ در بیانیه رسمی تأکید شده هر تعرض به یکی، تعرض به دیگری تلقی خواهد شد.

وزیر دفاع پاکستان (خواجه‏‌آصف) گفته استکه ظرفیت‌های هسته‌ای پاکستان «قابل در دسترس قرار گرفتن برای عربستان» است این اظهارنظر در چند خبرگزاری پوشش داده شده، اما تحلیلگران هشدار داده‌اند که بین اظهارات سیاسی و عملیاتی‌کردنِ چنین وعده‌ای تفاوت بزرگ هست.

زمینه فوری این توافق، به‌خاطر تشدید بی‌سابقه تنش‌ها در منطقه (از جمله حمله اسرائیل به قطر و نگرانی کشورهای عربی از اتکای مطلق به تضمین‌های آمریکا) ذکر شده است.

واکنش‌های منطقه‌ای و جهانی متنوع است: هند و دیگر بازیگران منطقه‌ای نگران‌اند، نهادهای تحلیلی می‌گویند شاید این توافق بیشتر یک «پیمان بازدارنده/سیاسی» باشد تا انتقال واقعی تسلیحات هسته‌ای یاِ ایجاد «چتر هسته‌ای» رسمی.

چقدر احتمال دارد این حرکت به «اتحاد واقعی کشورهای اسلامی» بینجامد؟

اگر بصورت خلاصه به عرض برسانیم، بعید است که این حرکت در کوتاه‌مدت به یک اتحادیه جامع و یکپارچه از کشورهای اسلامی تبدیل شود. زیرا:

1. طیف منافع و تقسیمات داخلی: جهان اسلام غیرهمگن است اختلافات تاریخی، سنی/شیعه، رقابت‌های منطقه‌ای (ایران-عربستان، ترکیه-عربستان، امارات-قطر و غیره) و منافع مختلف اقتصادی و امنیتی بزرگ‌ترین مانع است.

2.  وابستگی‌ها و فشارهای بین‌المللی: بخش بزرگی از کشورها وابستگی‌های اقتصادی و نظامی به آمریکا و اروپا دارند، کنار زدن کامل این وابستگی‌ها هزینه سنگینی دارد و ریسک تحریم/انزوای اقتصادی را بالا می‌برد.

3. عملی‌سازی وعده‌های هسته‌ای پیچیده و پرهزینه است: حتی اگر سخن وزیر دفاع پاکستان بیانگر تمایل سیاسی باشد، انتقال یا قرار دادن تسلیحات هسته‌ای زیر کنترل یک کشور ثالث، پیامدهای فنی، حقوقی و بازدارشی عظیمی دارد و می‌تواند واکنش شدید ایالات‌متحده، ناتو و حتی چین/روسیه را برانگیزد. تحلیلگران نیز تردید دارند این وعده به‌سادگی قابل اجرا باشد.

آیا این حرکت نشان‌دهنده «بیداری» اعراب و خروج از زیر سایه آمریکا است؟

تا حدودی نشان‌دهنده تجدید ارزیابیِ پیمان‌های امنیتی است، اما خروج کامل خیلی محتمل نیست.

سعودی و چند کشور خلیج ممکن است در بلندمدت به‌دنبال متنوع‌سازی شرکا و ایجاد مکانیسم‌های امنیتی منطقه‌ای باشند این توافق می‌تواند گامی در جهت ایجاد «بلوک‌های امنیتیِ» جدید یا تقویت روابط نظامی با بازیگران غیرغربی (مثلاً پاکستان) باشد.

با این حال، روابط نظامی-اقتصادی با آمریکا عمیق و دارای منافع متقابل گسترده است، بنابراین احتمال دارد عربستان هم‌زمان دوپا را در چند رکاب نگه دارد: نزدیکی به آمریکا و همزمان ایجاد گزینه‌های مکمل.

خطرِ درگیری و «نابودی به دست اسرائیل» چطور باید دید؟

اسرائیل ابزارهای نظامی و اطلاعاتی قوی‌ای دارد و حمله به خاک کشور ثالث (چه قطر یا هر کشور دیگر) پیامدهای فراوان دارد. اما «نابودی کامل» یک کشور عربی توسط اسرائیل ــ به‌ویژه اگر آن کشور حمایت‌های منطقه‌ای و بین‌المللی داشته باشد ــ سناریوییِ کم‌احتمال اما پر خطر است.

در عوض، سناریوی محتمل‌تر: افزایش رقابت‌های منطقه‌ای، مسابقه تسلیحاتی، و تقویت مکانیزم‌های بازدارنده (نظیر همین توافق‌ها)، که در بهترین حالت می‌تواند ریسک درگیری گسترده را کاهش دهد و در بدترین حالت تنش‌ها را بلندمدت‌تر کند.

سه سناریوی محتمل (خلاصه و احتمال نسبی)

1. واقع‌گراییِ محدود (محتمل‌ترین): توافق سعودی-پاکستان تبدیل به یک بلوک امنیتی منطقه‌ای محدود می‌شود همکاری‌های نظامی و رزمایش‌ها، برخی تضمین‌های سیاسی، اما نه انتقال آشکار یا رسمی تسلیحات هسته‌ای.

2. گسترشِ محوری (ممکن): کشورهای عربی از آمریکا فاصله گرفته و مجموعه‌ای از پیمان‌های دوجانبه/چندجانبه با بازیگرانی مثل پاکستان، ترکیه و حتی چین/روسیه شکل می‌گیرد، اتحاد کامل ایدئولوژیک رخ نمی‌دهد اما بلوک‌های جدیدی پدیدار می‌شود. (احتمال: متوسط)

3. مواجهه و تشدید (کمتر محتمل ولی خطرناک): اظهارات و اقدامات تند موجب تشدید شدید تنش‌ها، واکنش‌های نظامی محدود یا تحریم‌های بین‌المللی می‌شود که می‌تواند منطقه را به درگیری بکشاند. (احتمال: پایین اما با ریسک بالا.

نکات فنی/حقوقی درباره «در اختیار گذاشتن تسلیحات هسته‌ای»

پاکستان عضو پیمان عدم تکثیر سلاح‌های هسته‌ای (NPT) نیست، اما هر انتقال یا «استفاده مشترک» از قابلیت‌های هسته‌ای پیامدهای بین‌المللی و عملیاتی بسیار پیچیده دارد (نگرانی از اشاعه، واکنش قدرت‌های بزرگ، تغییر توازن بازدارندگی در منطقه). تحلیلگران می‌گویند احتمال وجودِ «مکانیسم‌های حفاظتی» (مثل نگهداری توسط پاکستان در خاک پاکستان ولی با تضمین سیاسی به عربستان) بیشتر از انتقال کامل است.

این حرکت نشان‌دهنده یک بازآرایی امنیتی منطقه‌ای و هشداری به شرکای سنتی (از جمله آمریکا) است، اما شروع یک «اتحاد اسلامی واحد» یا انتقال واقعی و فوری زرادخانه هسته‌ای به عربستان، در کوتاه‌مدت بعید است.

احتمال واقع‌گرایانه‌تر: تقویت همکاری‌های نظامی مقیاس‌پایین تا میانه، ایجاد سازوکارهای بازدارنده و گسترش رقابت‌های منطقه‌ای. اینکه این روند به صلح یا تشدید تبدیل شود، بستگی دارد به واکنش بازیگران بزرگ (آمریکا، چین، روسیه، هند)، چگونگی اجرای توافق (بنیان‌های عملیاتی/بازی‌های قدرت) و اتفاقات آتی در صحنه منطقه‌ای.

و در بعد بوجود آمدن یک وحدت وهماهنگی کشور های اسلامی باید بعرض برسانیم که بمباران دوحه مرکز قطر توسط اسرائیل با توجه به اینکه قطر با امریکا پیمان امنیتی دارد و در این مرحله نه تنها قطر را همکاری نکرد بلکه اسرائیل با تفاهم و مشوره امریکا دست به اینکار زد.

حمله به قطر به نظر میرسد که گوش همه اعراب را باز کرد و به ایشان فهمانده است که نباید به امریکا اعتماد کرد زیرا این یک واقعیت است که امریکا تمام کشور های عربی را سالهاست از آنها استفاده مالی نموده و می نماید، به یک نفر اسرائیلی تبادله نمی کند و نخواهد کرد. پس بنا براین به کشور های عربی لازم و ضروری است که اولا تعصبات عربی و غیر عربی و شیعه و سنی خود را کنار گذاشته و در پی وحدت جهان اسلام باشند و با ایجاد هماهنگی های بیشتر، دفاع مشترک و آزاد زیستن و بدور از وابستگی های فعلی که حاصلش فقط ذلت و خواریی بیش نبوده است اقدام نمایند. اتحاد جهان اسلام در شرایط فعلی یک ضرورت غیر قابل انکار است و اگر بزرگان کشور های اسلامی غفلت کنند اسرائیل همانگونه که امروز مهمانان قطر را مورد حمله وحشیانه قرار داد، فردا سران این کشور را هم مورد حمله قرار داده و فجایع زیادی را ببار خواهند آورد و همه یکی پی دیگر قربانی این وحشیگری ها خواهند شد.

محمد بن سلمان هم بداند که دشمنی و خصومت با حوثی های یمن نه تنها به حوثی ها نمیتواند آسیب برساند بلکه خودش را از پا در خواهد آورد. به این دشمنی ها باید عاقلانه فکر کرد. تصامیم احساساتی آنهم با دستور دشمن مشترک کاری را به پیش نخواهد برد. من به نفع ایشان میدانم که به عنوان خادم حرمین شریفین در جهت تامین وحدت مسلمین گام برداردو سرقافله این حرکت خدا پسندانه شود و اگر اینکار را واقعا با نیت پاک آغاز کند مطمئن باشد که هیچ کشوری از کشور های اسلامی این فکر و این طرح و پیشنهاد را هرگز رد نخواهند کرد.

۱۴۰۴ شهریور ۲۴, دوشنبه

25 سنبله1358

 

25 سنبله1358 پرده دوم جنايت هفت ثور آغاز حکومت صد روزه امين



آيا حفيظ الله امين از عاملين سيا بود؟

غلام علی صارم

حفيظ الله امين که از ابتداي کودتاي ننگين هفت ثوردر کنار ديگر اعضاي حزب فعال بود و اورا فرمانده اين کودتا مي ناميدند. کودتاي سرخي که بوسيله افراد نظامي بوقوع پيوست و اسمش را انقلاب هفت ثور گذاشتند.

از  همان ابتدا در واقع همه کاره امين بود مخصوصا بعد از آنکه جناح پرچم را  حذف کردند.

در 25 سنبله 1358 امين با يک حرکت ديگر تره کي را که استاد خطاب مي کرد و اونيز امين را شاگرد وفا دارخويش ميناميد، از بين برد و خود رسما کليه امور را بدست گرفت.

حکومت امين گرچه صدروز بيشتر دوام نکرد، اما جناياتي که در اين مدت کوتاه بوقوع پيوست بي حد و بي شمار است.

در ششم جدي همين سال يعني صد روز بعد از کودتاي  امين عليه استادش، روسها خود وارد افغانستان گرديده و باصدوبيست هزار عسکر مسلح و تجهيزات عصري نظامي وارد افغانستان شدند.

پيشاپيش اين لشکر خون آشام ببرک کارمل و کشتمند دوتن از زباله هاي مارکسيزم و جناح پرچم حزب ديموکراتيک خلق رقص و پاي کوبي کنان وارد افغانستان گرديده و اين تجاوز مسلحانه و بيشرمانه روسها را "مرحله نوين و تکاملي انقلاب ثور" نام نهادند.

همانطوريکه معمول است در همه جنگ ها، کودتا ها، يا به اصطلاح پادشاه گردشي ها، مبارزه تبليغاتي موازي با مبارزه مسلحانه پيش مي رود، ببرک نيز بخاطر توجيه اين عمل ننگين خود، امين را عامل سيا خطاب مي کرد و کسي هم در مقابلش نبود که بگويد: تو خود عامل کجا هستي؟ 

اگر واقعآ امين عامل سياه بوده، ببرک خود نيز معلوم است که دلقکي بيش نبود، درحاليکه به  عقيده من امين عامل سيا نبود بلکه اين کارروسها بود که مهره ها را بخاطر بي کفايتي، ضعف مديريت و عدم کارآيي ايشان پشت سر هم عوض مي کردند. و اينکه جناح پرچم او را عامل سيا مي گفتند به نظر ما بخاطر توجيه آمدن ايشان با لشکر روس و زمام حکومت را بدست گرفتن بود و الا بعد از کودتاي هفت ثور تنها کسي که به روسها بيشترين نوکري را انجام داده و زمينه تجاوز مسلحانه آنها را مساعد کرده امين بوده است.

در نخستين گام امضاي معاهده پنج دسمبر 1978 بود که در ارتباط آن مطالبي را قبلا ارائه داشتيم و بازهم به موقعش ارائه خواهيم داشت. امضاي اين معاهده بوسيله تره کي و امين صورت گرفته، در واقع امين، زيرا تره کي توپي بود در دست امين و همينطور موارد ديگر که خوب است اشاراتي به آن داشته باشيم، و در اين اشارات هم فقط تکيه به مسايلي مي شود که روابط تنگا تنگ امين را با شوروي وقت به اثبات مي رساند.

در اينکه حفيظ الله امين قوماندان به اصطلاح خود شان انقلاب هفت ثور بوده، ماهم قبول مي کنيم. 

مرحوم صديق فرهنگ آنرا دستبرد هفت ثور ميخواند و ماهم بي پرده آنرا يک جنايت تاريخي مي ناميم.

1 دستور کودتا در سفارت شوروي در کابل تهيه و توسط صاحب منصبي به نام سرور منگل به حفيظ الله امين فرستاده شد، و وي آنرا همدست گلابزوي به صاحب منصبان وابسته ارسال نمود.(1)

2 کلديپ ناير روزنامه نگار هندي مي نويسد:

«شهود عيني در کابل افراد روسي را به چشم خود ديدند که تانکها را رهبري ميکردند و علاوه مي کند که مسکو از نقشه کودتا آگهي داشت .» (2)

اما مرحوم آقاي فرهنگ در ادامه اين مطالب مي نويسند:

«از روند حوادث چنين استنباط مي شود که حفيظ الله امين از مدتي به اين سو نسبت به شوروي بي اعتماد  گرديده بوده است. او امين را آدم دو رو خوانده و مي گويد که از دو رويي چنان در منگنه گير کرده بود که راه خودش را گم کرده بود، بطور مثال او از مصاحبه اش در جواب يک روزنامه نگار غربي که پرسيد گلابزوي، وطنجار و مزدور يار کجاست؟ گفته نتوانست که آنها در سفارت شوروي پناهنده هستند، فقط همينقدر گفت که همين جا ها هستند و همچنان راجع به مرگ تره کي که به کدام مرض مرد، گفت که من داکتر نيستم.»

همچنان آقاي فرهنگ اسنادي را  از کتابهاي « اسناد لانه جاسوسي » (3) ارائه مي نمايد:

شاه ولي در ملاقاتي با نيوسام معاون وزارت خارجه امريکا به او خبر داد که : « جنرال ضيا و آقا شاهي رئيس دولت و وزير خارجه پاکستان هردو به  کابل دعوت شده اند و حکومت (افغانستان ) ميخواهد اختلافات خود را با پاکستان  رفع کند»

در سند ديگر مورخ 20 سپتمبر اعلان شده که :

« آرچر بلد شارژدافير سفارت امريکا در کابل با حفيظ الله امين ملاقات کرد .. . قابل توجه است که به جاي شاولي امين با بلد ملاقات کرده است .(4) »

با توجه به اسناد فوق، بازهم ميتوان اذعان داشت که امين ارتباطي با امريکا نداشته، و اگر آنرا يک حرکت صادقانه هم فکر کنيم بازهم او فقط در پي تامين ارتباط بوده است.

افراد زيادي شاهد حوادث خونين اين دوره هستند که در حال حاضر در قيد حيات اند از جمله نگارنده اين سطور.

درست است که امين از جمله تحصيل کردگان  امريکا است، ولي او از لحاظ اعتقادي يک کمونيست وابسته به شوروي وقت بود و شبي که تره کي و عده اي ديگر بعد از مراسم خاکسپاري مير اکبر خيبر دستگير و زنداني شدند، دستور کودتا از سفارت شوروي به امين فرستاده شد، اين خود بيانگر  کمال اعتماد است، روسها و سازمان جاسوسي شان «کا- جي بي » آنقدر ساده انديش نبودند که سالها در افغانستان سرمايه گذاري کنند و بالاخره ندانند که بالاي چه کسي بايد اعتماد بکنند.

در مجموع اسنادي که در مورد ارتباط امين با امريکا ارائه مي شود، بالا تر از اين حد نيست که مرحوم آقاي فرهنگ ارائه داشته اند. يعني او در پي ايجاد رابطه حسنه با امريکا بوده است.  اگر ما اين را  ترديد هم نکنيم بازهم گفته نمي توانيم که امين هماهنگ باامريکا بوده. شايد او بخاطر استحکام پايه هاي قدرتش و يا هم ممکن بدستور روسها دست به چنين اقدامي زده بوده، اما دليل اثبات هويت غربي او نمي شود.

ازطرفي چنانچه عرض شد امين در مدت کوتاهي بيشترين نوکري را به روسها انجام داد، وقتي ببرک با  لشکر روسها وارد افغانستان شد و تجاوز نظامي روسها را توجيه قانوني مي کرد و در اين رابطه سندي را  که ارائه مي کرد فقط همان معاهده 5 دسمبر 1978 بود که تره کي و امين با روسها به امضا رسانده بودند يعني درواقع امين اين سند را امضا کرده بود و اما در گفتا ر همين آقاي کارمل اورا عامل سيا مي خواند.

به  شهادت هزاران انسان و شهادت تاريخ که افراد زيادي از جمله جناب آقاي مرحوم فرهنگ نگاشته اند که پلان عمليات در سرحدات، جابجايي نخستين قطعات سربازان  روسي در بگرام، شيندند، مسير شاهراه ها و چندين نقطه ديگر در زمان حکومت امين صورت گرفت و اين زمينه سازي را امين به روسها نمود.  پس او چگونه دشمن روس بود که اين همه همکاري و خوش خدمتي را انجام داد؟ !

به  عقيده ما تغيير مهره ها  همه بوسيله روسها صورت مي گرفت و تنها دليل  آن بي کفايتي اين افراد بود. زيرا اينها به روسها گفته بودند که نودو نه (99%) مردم افغانستان از انقلاب ثور دفاع مي کنند،  در حاليکه هرروز جريان مقاومت قويتر و مناطق استراتيژيک پشت سرهم بدست مجاهدين سقوط ميکرد. اين که گفته مي شود امين نوکر سيا بوده سخن جناح مخالفش است و الا همه خود فروخته گاني بودند که با آغاز دسيسه هفت ثور به کمک روسها قدرت سياسي را بدست گرفتند و هرکدام به خاطر خوش خدمتي و بخاطر استحکام پايه هاي قدرت خويش دست به هزاران گونه جنايت زدند، قتل عام ها از جمله شهادت 25 هزار انسان در يک روز در شهر هرات، سرکوب وحشيانه قيام هاي مردمي و قيام هاي افراد نظامي کشور، از جمله اعمال ددمنشانه اينها  بود که به اجانب انجام دادند. ما جدا از اينکه امين را مثل ببرک، تره کي، نجيب  و ساير همدستان خائين ايشان نوکر و سر سپرده روسها ميدانيم يکبار ديگر با ياد آوري از اين روز خونين ( 25 سنبله ) به همه اينها لعنت و نفرين مي فرستيم .

 منابع:

1-    افغانستان در پنج قرن اخير ج3 ص 81 به نقل از ف لبيب ص75

2-    همان  ص 81

3-    اسناد لانه جاسوسي عنوان کتابهاي  است که بعد از پيروزي انقلاب اسلامي ايران ازسفارت امريکا بدست آوردند و مجموع آنرا در چندين جلد کتاب تحت عنوان فوق بچاپ رساندند.

4-    افغانستان در پنج قرن اخير  ج3 ص 153

 

۱۴۰۴ شهریور ۲۳, یکشنبه

حملات هوایی پاکستان بر خاک افغانستان

 

 

حملات هوایی پاکستان بر خاک افغانستان، ریشه‌ها، پیامدها و راه‌های برون‌رفت



غلام علی صارم

پنجشنبه 6 سنبله 1404

مقدمه

روز پنجشنبه ششم سنبله، بار دیگر ولایت ننگرهار افغانستان هدف حمله هوایی جنگنده‌های پاکستانی قرار گرفت. بر اساس گزارش‌های محلی، این حمله بر یک خانه غیرنظامی صورت گرفته و سه کودک و یک زن مجروح شدند. این رخداد تازه در حالی صورت می‌گیرد که پیشتر نیز پاکستان بارها با ادعای حضور مخالفان خود در خاک افغانستان، حملات مشابهی انجام داده و ده‌ها غیرنظامی را کشته یا زخمی کرده است. این تحولات پرسش‌های مهمی را برمی‌انگیزد: چرا پاکستان از مسیر دیپلماسی وارد حل مسئله نمی‌شود؟ چرا جامعه بین‌المللی واکنشی جدی نشان نمی‌دهد؟ و آینده این روند به کجا خواهد انجامید؟

بخش اول: پیشینه تنش‌های مرزی افغانستان و پاکستان

روابط افغانستان و پاکستان از بدو تأسیس پاکستان در سال ۱۹۴۷ همواره پرتنش بوده است. اختلاف بر سر خط دیورند، حمایت‌های متقابل از گروه‌های مسلح، و رقابت‌های ژئوپلیتیکی باعث شده‌اند که اعتماد میان دو کشور به ندرت شکل بگیرد. پاکستان همواره نگران فعالیت گروه تحریک طالبان پاکستان (TTP) در خاک افغانستان است و کابل نیز از حملات راکتی و هوایی مکرر اسلام‌آباد شکایت دارد. حملات سال گذشته در خوست و کنر که ده‌ها کشته برجا گذاشت، بخشی از همین زنجیره تنش‌ها بود.

بخش دوم: انگیزه‌های پاکستان از حملات هوایی

۱. امنیتی: اسلام‌آباد ادعا دارد که رهبران و جنگجویان تحریک طالبان پاکستان از خاک افغانستان علیه نیروهای امنیتی پاکستان عملیات انجام می‌دهند. حملات هوایی در واقع تلاشی برای نشان دادن عزم و فشار بر طالبان افغانستان جهت مهار این گروه است.

۲. سیاسی داخلی: دولت پاکستان که با بحران‌های اقتصادی و ضعف مدیریتی دست به گریبان است، گاهی تلاش می‌کند مشکلات داخلی را به بیرون از مرزها منتقل کند. حمله به خاک افغانستان نوعی ابزار تبلیغاتی برای نشان دادن قدرت در برابر افکار عمومی داخلی است.

ژئوپلیتیکی: پاکستان می‌خواهد جایگاه خود را در منطقه و در مناسبات جهانی به‌عنوان کشوری قدرتمند تثبیت کند. نشان دادن توان نظامی علیه افغانستان، به‌ویژه در نبود یک دولت فراگیر و مورد پذیرش بین‌المللی در کابل، برای اسلام‌آباد کم‌هزینه به نظر می‌رسد.

بخش سوم: پیامدهای انسانی و اجتماعی در افغانستان

حملات پاکستان قربانیان اصلی خود را از میان غیرنظامیان می‌گیرد، کودکانی که زخمی می‌شوند، خانواده‌هایی که عزیزانشان را از دست می‌دهند، و مناطقی که درگیر ترس و ناامنی می‌شوند. این پیامدها نه‌تنها به بی‌ثباتی بیشتر در شرق افغانستان می‌انجامد، بلکه کینه و دشمنی میان مردم دو کشور را نیز افزایش می‌دهد. چنین وقایعی به شکل‌گیری روایت‌های ضدپاکستانی در میان مردم افغانستان دامن می‌زند و شکاف‌های موجود را عمیق‌تر می‌سازد.

بخش چهارم: موضع طالبان و چالش‌های آن

طالبان که اکنون عملاً قدرت را در افغانستان در دست دارند، همواره حملات پاکستان را محکوم کرده و آن را نقض حاکمیت ملی افغانستان دانسته‌اند. با این حال، واقعیت این است که توانایی طالبان برای پاسخ متقابل محدود است. از یک سو، آنان نمی‌خواهند وارد جنگ مستقیم با پاکستان شوند، از سوی دیگر، تحت فشار افکار عمومی داخلی هستند که خواهان دفاع از خاک افغانستان‌اند. این وضعیت طالبان را در یک دوراهی دشوار قرار داده است، سکوت هزینه‌زا است و واکنش شدید نیز می‌تواند پیامدهای سنگینی به‌همراه داشته باشد و حکومت امارت اسلامی طالبان هم حکومتی است که بعد از یک سلسله جنگ های طولانی و خسته کن بوجود آمده و هنوز مشروعیت بین المللی را با خود ندارد، از اینرو عکس العمل بالمثل دقت بیشتر را نیاز دارد.

بخش پنجم: مسئولیت جامعه جهانی

جامعه جهانی به‌ویژه سازمان ملل متحد و قدرت‌های بزرگ از جمله ایالات متحده و چین، بارها از ثبات افغانستان و منطقه سخن گفته‌اند، اما در عمل واکنش جدی نسبت به نقض مکرر حاکمیت افغانستان از سوی پاکستان نشان نداده‌اند. دلایل این سکوت متعدد است: عدم به‌رسمیت‌شناسی حکومت طالبان، اولویت داشتن دیگر بحران‌های جهانی (جنگ اوکراین، بحران تایوان، تنش های ایران و اسرائیل و ...)، و پیچیدگی روابط با پاکستان که به‌عنوان کشوری هسته‌ای و متحد برخی قدرت‌ها جایگاه حساسی دارد.

بخش ششم: راه‌های حل بحران

۱. گفت‌وگوی صادقانه دوجانبه: تنها راه پایدار برای حل این بحران، مذاکره مستقیم میان اسلام‌آباد و کابل است. موضوع خط دیورند، پناهگاه‌های مخالفان و همکاری‌های امنیتی باید با شفافیت روی میز قرار گیرد.

۲. میانجی‌گری بین‌المللی: اگر دو طرف نتوانند به تنهایی وارد یک گفت‌وگوی سازنده شوند، نقش سازمان ملل و کشورهای بی‌طرف منطقه‌ای مانند ایران، قطر یا ترکیه می‌تواند مؤثر باشد.

اعتمادسازی عملی: اقدامات اعتمادساز همچون تبادل اطلاعات امنیتی، ایجاد مکانیسم‌های مشترک مرزی، و توجه به رفاه مردم مناطق مرزی می‌تواند به کاهش تنش کمک کند.

فشار افکار عمومی و رسانه‌ها: جامعه مدنی افغانستان و منطقه باید پیوسته این مسئله را مطرح کنند تا جهان نسبت به پیامدهای انسانی حملات پاکستان بی‌تفاوت نماند.

حملات مکرر هوایی پاکستان بر خاک افغانستان نه‌تنها نقض آشکار قوانین بین‌المللی است، بلکه قربانیان بی‌گناهی را به خاک و خون می‌کشد. این اقدامات بیش از آنکه مشکل امنیتی پاکستان را حل کند، به پیچیده‌تر شدن بحران و افزایش نفرت میان دو ملت می‌انجامد. پرسش‌های اصلی همچنان پابرجا است: چرا پاکستان به جای دیپلماسی، به بمباران متوسل می‌شود؟ پاسخ را باید در ضعف مدیریتی داخلی و بهره‌برداری سیاسی از بحران‌ها جست. چرا جامعه بین‌المللی سکوت کرده است؟ زیرا ملاحظات سیاسی و ژئوپلیتیکی مانع اقدام عملی آنان شده است. اما حقیقت این است که راه‌حل پایدار تنها در گفت‌وگوی صادقانه، احترام به حاکمیت کشورها، و پذیرش مسئولیت‌های مشترک امنیتی نهفته است. بدون این، چرخه خشونت همچنان ادامه خواهدیافت و قربانیان اصلی آن مردم بیگناه افغانستان خواهند بود.

اما به نظر میرسد که پاکستان از مدتها به اینطرف گرفتارسوء مدیریت و ضعف تصمیم گیری قرار گرفته است. زیرا همه بیاد دارند که سال گذشته هیاتی که در راس آن نماینده ویژه آن کشور در افغانستان قرار داشت همینکه اینها وارد کابل شدند نظامیان پاکستان شروع کردند به بمباران مناظقی از ولایت پکتیار که هیات ایشان هم نگران وضعیت گردیده و شبا شب افغانستان را ترک کردند و به وطن خود برگشتند. اینبار هم در حالیکه از نشست سه جانبه وزرای خارجه چین، افغانستان و پاکستان چند روزی گذشته است یکبار دیگر پاکستان یک ولایت مرزی دیگر افغانستان (ننگرهار) را مورد حمله هوایی قرار دادند.

این گونه موارد نشاندهنده این است که پاکستان در یک وضعیت سردرگمی و بحران تصمیم گیری قرار گرفته است که این دو مورد هم میتواند سند اثبات این مدعا باشد.

پس بنابراین لازم و ضروری است که پاکستان اگر میخواهد این معضل حل شود از دو کار یکی را باید انجام بدهد:

1-   یا کمر به صداقت و راستی ببندد و خود وارد معرکه گردیده به حل معضل از راه دیپلماتیک ورسم و رواج های اسلامی و عنعنوی بپردازد.

2-   و یا اینکه موضوع حل این تنش ها را بسپارد به دیگری، یا کشور های خییر همسایه و دوستان هردو کشور و یا هم ملل متحد.

در غیر این صورت تنش ها و این جنجال ناتمام کماکان ادامه داشته و تاوان و خسارت آنرا مردم مظلوم دوطرف اعم از تاجران و کسبه کاران و مردمان عادی خواهند پرداخت.

 

۱۴۰۴ شهریور ۱۹, چهارشنبه

امنیت با پول خریده نمیشود

 

موشک‌های قطر نماد پارادوکس امنیت خریداری‌شده از غرب

هشداری به حکام عرب: امنیت با پول خریده نمی‌شود، بلکه دیر یا زود همان پول و سلاح‌ها علیه خودشان به کار خواهد رفت.

غلام علی صارم

پنجشنبه 19/6/1404

آنچه این روزها در فضای رسانه‌ای و سیاسی منطقه مطرح می‌شود، پرسشی است که به شکلی روشن و کوبنده بیان میشود: آیا موشک‌هایی که خبر رسیده به قطر فرود آمده‌اند، محصول همان چرخه‌ی مالی و تسلیحاتی هستند که ایالات متحده از کشورهای عربی گرفته و در نهایت در اختیار اسرائیل قرار داده است؟ و اگر چنین باشد، آیا فردا نوبت امارات و عربستان خواهد بود یا اینکه این حادثه به‌مثابه زنگ خطری، جهان عرب را بیدار خواهد کرد؟

روابط امنیتی و مالی میان ایالات متحده و کشورهای خلیج فارس بر پایه‌ی دو اصل بنا شده است: امنیت در برابر سرمایه. دولت‌های عربی با واگذاری بخشی از درآمدهای نفتی خود در قالب قراردادهای عظیم تسلیحاتی یا سپرده‌گذاری در بانک‌های غربی، چتر امنیتی آمریکا را خریداری کرده‌اند. آمریکا نیز با بازی ماهرانه میان اسرائیل و اعراب، تلاش کرده است هم امنیت اسرائیل را تضمین کند و هم منابع مالی کشورهای عربی را در سیستم مالی خود نگه دارد.

اما همین چرخه، یک پارادوکس ایجاد کرده است: پولی که از جیب اعراب خارج می‌شود، بخشی از آن مستقیم یا غیرمستقیم به پروژه‌های نظامی اسرائیل می‌رسد. اگر خبر اصابت موشک به خاک قطر صحت داشته باشد، این اتفاق از نظر نمادین یادآور همان پارادوکس است: تسلیحاتی که با پول اعراب ساخته شده، امروز می‌تواند امنیت خود آن‌ها را به خطر بیندازد.

از منظر حقوق بین‌الملل، حمله موشکی به یک کشور مستقل آشکارا نقض حاکمیت ملی و قوانین بین‌المللی است. با این حال، برخی تحلیل‌گران چندان ناراحت این اتفاق نیستند، زیرا آن را نتیجه طبیعی ضعف، وابستگی و بی‌عملی حاکمان قطر می‌دانند. در نگاه آنان، قطر سال‌هاست به عنوان "حیات خلوت" مقامات آمریکایی عمل کرده و چهره‌ای از وابستگی کامل به نمایش گذاشته است. حضور مقامات آمریکایی در این کشور، قراردادهای عظیم نظامی و حتی ظواهر عیاشی سیاسی، همه نمادی از این وضعیت است.

از این دیدگاه، موشک‌هایی که امروز بر سر قطر فرود آمدند، دقیقاً همان سلاح‌هایی هستند که با پول خود قطر و دیگر دولت‌های عربی خریداری و در اختیار متحد اسرائیل قرار گرفته‌اند. بنابراین، پیام حمله نه فقط به دوحه، که به همه همسایگان آن است: فردا نوبت امارات یا عربستان خواهد بود، مگر آنکه این کشورها خود را از این چرخه وابستگی و بی‌عملی خارج سازند.

ما شاهد بودیم که در سفرهای مقامات آمریکاییاز جمله ترامپبه عربستان و امارات، نمایش‌های نمادینی مانند رقص شمشیر، مراسم مجلل، و حتی تصاویر بحث‌برانگیز از رفتارهای صمیمی با خانواده‌های سلطنتی پخش شد. این تصاویر برای بسیاری در منطقه به نمادی از فاصله گرفتن اعراب از غیرت سیاسی و استقلال ملی تبدیل شد. آنچه در ظاهر جشن و نمایش قدرت دیپلماتیک بود، در واقع چهره‌ای از عجز و وابستگی به نمایش گذاشت.

همین صحنه‌ها، وقتی در کنار موشک‌های امروز اسرائیل به قطر قرار می‌گیرند، معنایی دوچندان پیدا می‌کنند. چراکه نشان می‌دهند حتی سرمایه‌گذاری‌های کلان در خرید امنیت از غرب، نه تنها امنیت به همراه نمی‌آورند، بلکه منابع خود این کشورها را علیه‌شان به کار می‌گیرد.

اگر دولت‌های عربی از این رویدادها درس بگیرند، ممکن است وارد مرحله‌ای تازه از بازنگری استراتژیک شوند. بیداری در این معنا یعنی درک اینکه امنیت را نمی‌توان خرید، بلکه باید بر پایه وحدت منطقه‌ای، سرمایه‌گذاری در استقلال صنعتی و نظامی، و کاهش وابستگی به غرب بنا نهاد. چنین بیداری می‌تواند پیامدهای مهمی داشته باشد:

·         تقویت اتحاد عربی و اسلامی: تلاش برای نزدیکی میان کشورهای عربی و حتی بازیگران بزرگ اسلامی مانند ایران و ترکیه.

·         بازگشت به استقلال مالی: کنترل بر سرمایه‌های نفتی و جلوگیری از انتقال بی‌حساب آن‌ها به بانک‌های غربی.

·         ساخت قدرت بازدارندگی بومی: سرمایه‌گذاری در صنایع دفاعی بومی به جای خرید از آمریکا.

اما احتمال دیگری هم وجود دارد: اینکه دولت‌های عربی همچنان چشم خود را بر واقعیت‌ها ببندند و مسیر وابستگی را ادامه دهند. در این صورت:

·         اسرائیل و آمریکا همچنان از منابع مالی و نفتی آن‌ها برای تقویت قدرت خود استفاده خواهند کرد.

·         هر رویداد مشابهی می‌تواند به کشورهای دیگر نیز سرایت کند و امنیتشان را تهدید نماید.

·         شکاف میان ملت‌ها و دولت‌های عربی عمیق‌تر خواهد شد، زیرا مردم بی‌اعتمادی بیشتری نسبت به حاکمان خود پیدا می‌کنند.

حمله اسرائیل به قطر، چه یک واقعه محدود و نمادین باشد و چه آغاز مرحله‌ای تازه از تنش، بیش از آنکه مسئله‌ای صرفاً نظامی باشد، هشداری سیاسی و استراتژیک است. این حمله به همه کشورهای عربی خلیج فارس پیام می‌دهد که وابستگی بی‌پایان به آمریکا و اسرائیل، نه تنها ضامن امنیت نیست، بلکه دیر یا زود همان پول‌ها و سلاح‌ها علیه خودشان به کار خواهد رفت. فردا ممکن است امارات و عربستان در موقعیتی مشابه قرار گیرند. تنها راه رهایی، خروج از چرخه وابستگی، بازگشت به استقلال و احیای غیرت سیاسی است؛ وگرنه تاریخ بار دیگر نشان خواهد داد که امنیت خریدنی نیست.

زمانی بینظیربوتو صدراعظم فقید پاکستان در مقاله ای گفته بود که « به غرب نمیتوان اعتماد کرد.» اینکه پاکستان در آن زمان نیز یک وابستگی صددرصدی به امریکا داشت و این خانم سیاستمدار با چه هدف و انگیزه ای این سخن را گفته بود ما نمی دانیم. اما آنچه از معادلات سیاسی روان مشهود است اینست که این جمله ( به غرب نمیتوان اعتماد کرد) واقعیتی است انکار ناپذیر و ما آنرا به حکام عرب مخصوصا محمد بن سلمان که در بین حکام عرب پذیرایی ترامپ را با خانم ها آغاز گر شد یاد آور میشویم که بهوش آید و بداند که واقعا به دوستی غرب نمیتوان اعتماد کرد. قطر سالهاست که بعنوان حیات خلوت و تمویل کننده اکثر برنامه های امریکا در خاور میانه است، حالا که مورد حمله و موشک باران اسرائیل قرار گرفته است، از یک طرف اسرائیل میگوید که امریکا در جریان این حمله بود و ازطرفی امریکا میگوید که این حمله دیگر تکرار نخواهد شد. چه کسی میتواند منکر شود که این بیانات به مسخره گرفتن حکام بی غیرت قطراست؟ ما مخصوصا به محمد بن سلمان ولیعهد عربستان سعودی تذکرمیدهیم و این را برایش اعاده حیثیت میدانیم که خود را از این ورطه ذلت بار بیرون نماید.

حکام عرب در حال حاضر مزدورانی به امریکا هستند که هم پول میدهند و هم نوکری می نمایند از سالهای بدینسو سرمایه های بزرگ اعراب باعث به حرکت درآمدن چرخه های اقتصادی و برنامه های بانکی غرب گردید که همه با انگیزه خریداری امنیت بوده است. همه حکام عرب مخصوصا محمد بن سلمان میتوانند با یک حرکت و چرخش عزتمندانه خود را از نوکری بدرآرند. ما اینرا به نفع ایشان میدانیم و مخصوصا این پیشنهاد را به محمد بن سلمان ولیعهد و صدراعظم عربستان سعودی می نماییم که: لطفا از نوکری غرب بیرون شده و تصمیم بگیرد که به دلهای یک و نیم میلیارد مسلمان جهان حاکمیت کند، با سرمایه های بزرگ عرب امنیت را از غرب نخرد بلکه خود پیشگام شده و به کشور های دیگر امنیت بدهد. و اینرا هم بداند که اینکار نه با موشک باران یمن حاصل میشود و نه با سکوت ذلت بار در برابر حملات وحشیانه و غیر انسانی اسرائیل و متحدانش ونسل کشی  مردم مظلوم غزه. اینکه چگونه باید این حاکمیت را بدست آورد به موقعش گفته خواهد شد.