۱۴۰۴ مرداد ۲۷, دوشنبه

از خنده کودکان تا فریاد های خاموش، نامه ملانیا ترامپ و پرسشی بی پاسخ!

 

از خنده کودکان تا فریاد های خاموش، نامه ملانیا ترامپ و پرسشی بی پاسخ!

غلام علی صارم

 27اسد 1404

ملانیا ترامپ همسر رئیس جمهوری آمریکا نوشت: «آقای پوتین، شما می‌توانید به تنهایی خنده کودکان را بازگردانید. در محافظت از معصومیت این کودکان، خدمت شما فراتر از روسیه خواهد بود و شما به خود بشریت خدمت می‌کنید. چنین ایده جسورانه‌ای فراتر از همه مرزبندی‌های انسانی است و شما، آقای پوتین، امروز با یک چرخش قلم بر روی کاغذ می‌توانید این دیدگاه را اجرا کنید. وقت آن رسیده است» این نامه در دیدار اخیر روسای جمهور امریکا و روسیه در آلاسکا به پوتین داده شد.

پوتین بلافاصله پس از دریافت نامه، آن را در حالی که هیئت‌های نمایندگی آمریکا و روسیه به آن نگاه می‌کردند، خواند.                                                                                                                                                              

نامه بانوی اول کاخ سفید با این جمله آغاز می‌شود: ولادیمیر پوتین رئیس‌جمهو عزیز. هر کودکی رویاهای یکسانی را در قلب خود دارد، چه به طور تصادفی در روستای یک کشور متولد شده باشد و چه در مرکز شهری بزرگ. آن‌ها رویای عشق، امکان و امنیت از خطر را در سر می‌پرورانند

در ادامه نامه آمده است: به عنوان والدین، وظیفه ما پرورش امید نسل بعدی است. به عنوان رهبران، مسئولیت حمایت از فرزندانمان در مقابل آسایش عده‌ای محدودی است

ملانیا ترامپ افزود: بدون شک، ما باید تلاش کنیم تا جهانی سرشار از کرامت را برای همه ایجاد کنیم تا هر فردی بتواند از صلح بهرمند شود و از آینده او کاملاً محافظت شود. آقای پوتین، می‌دانم که شما هم موافق هستید، فرزندان هر نسل زندگی خود را با صداقت آغاز می‌کنند، معصومیتی که فراتر از جغرافیا، دولت و ایدئولوژی است. 

بانوی اول کاخ سفید ادامه داد که «در دنیای امروز، برخی از کودکان مجبورند خنده‌ای آرام و بی‌صدا داشته باشند، بی‌آنکه تاریکی اطرافشان آن‌ها را تحت تأثیر قرار دهد، این کودکان یک مقاومت خاموش در برابر نیروهایی که می‌توانند آینده آن‌ها را تصاحب کنند، از خود نشان می‌دهند.» 

ملانیا ترامپ نوشت: «آقای پوتین، شما می‌توانید به تنهایی خنده کودکان را بازگردانید. در محافظت از معصومیت این کودکان، خدمت شما فراتر از روسیه خواهد بود و شما به خود بشریت خدمت می‌کنید.» 

او تاکید کرد: چنین ایده جسورانه‌ای فراتر از همه مرزبندی‌های انسانی است و شما، آقای پوتین، امروز با یک چرخش قلم بر روی کاغذ می‌توانید این دیدگاه را اجرا کنید. وقت آن رسیده است

«نامه صلح» ملانیا ترامپ پیش از دیدار ترامپ با پوتین در انکوریج، آلاسکا، در روز جمعه نوشته شد

این نامه که آنرا نامه صلح نامیده اند نکاتی در آن ذکر شده که دقیقا همان سیاست یک بام و دوهوا است .

خانم ملانیا در این نامه کلماتی را بکار برده است که گویا او مادر مهربانی است که گویا غصه همه کودکان جهان را بدل دارد.

با توجه به کلماتی که ایشان در این نامه بکار برده اند ما نکاتی رامیخواهیم به عنوان یادآوری بنویسیم :

خانم ملانیا ترامپ،

ما از شما به‌خاطر یادآوری معصومیت کودکان و ترحم نسبت به رنج آنان قدردانی می‌کنیم. هیچ انسانی نمی‌تواند بی‌تفاوت از کنار تصویر چشمان خیس کودکانی بگذرد که از خانه و رویاهایشان رانده شده‌اند. شما درست می‌گویید؛ خنده‌ی کودکان گمشده است و جهان بی‌خنده‌ی آنان سرد و بی‌معناست.

اما پرسشی در قلب ما سنگینی می‌کند: آیا این کودکان فقط در اوکراین یا روسیه زندگی می‌کنند؟ آیا صدای خنده تنها در خاک اروپا ارزش بازگشت دارد؟

در غزه، کودکانی دو سال است که زیر باران آتش و آهن، شب‌ها را با هراس و روزها را با دود و خاکستر می‌گذرانند. مادرانی که نوزاد خود را از زیر آوار به آغوش می‌گیرند، اما تنها جسم بی‌جانش را بازمی‌یابند. پدرانی که کنار خرابه‌ها به جستجوی تکه‌ای از لباس فرزندشان نشسته‌اند.

خانم ترامپ، شما در نامه‌تان از «معصومیت فراتر از جغرافیا و ایدئولوژی» نوشتید. آیا این معصومیت شامل کودکان غزه هم می‌شود؟ 

آیا آن‌ها هم سزاوار جهانی سرشار از کرامت‌اند؟ 

یا سرنوشت‌شان آن است که خونشان در خیابان‌ها جاری شود، با بمب‌هایی که کشورتان در اختیار بمب‌افکنان گذاشته است؟ 

بیش از بیست هزار کودک، طبق گزارش‌های بین‌المللی، زیر آوارها خاموش شدند. آیا این کودکان کمتر از دیگران انسان‌اند؟ 

آیا مادران فلسطینی حق ندارند همان امیدی را در دل پرورش دهند که شما برای مادران روس و اوکراینی ترسیم کردید؟

اگر اشک‌های کودک اوکراینی برایتان نشانه‌ی مظلومیت است، اشک‌های کودک غزه چه نام دارد؟ 

اگر خنده‌ی ربوده‌شده‌ی یک دختر روسی شما را تکان می‌دهد، چرا گریه‌ی آخرین لحظه‌ی یک پسر فلسطینی در گوش‌هایتان نمی‌پیچد؟

خانم ترامپ، جهان تنها با یک‌دست نمی‌نویسد. عدالت، زمانی معنا پیدا می‌کند که همه‌ی کودکان، فارغ از مرز و ملیت و دین، شایسته‌ی زندگی، امنیت و رویا دانسته شوند.

شاید روزی تاریخ این پرسش را از شما بپرسد:

وقتی فرصت داشتید، آیا صدای همه‌ی کودکان را شنیدید؟ 

یا فقط صدای آنانی را که سیاست ها اجازه می داد بازتاب دادید؟


۱۴۰۴ مرداد ۲۵, شنبه

آینده صلح و جنگ:

 

 

آینده صلح و جنگ:

پیامدهای سفر پوتین به آمریکا و میانجیگری ایالات متحده در بحران اوکراین

غلام علی صارم

یکشنبه 26 اسد1404

تحولات سیاسی اخیر، به‌ویژه سفر ولادیمیر پوتین به آمریکا و آغاز مذاکرات صلح به میزبانی واشنگتن، نگاه جهانیان را بار دیگر به سمت مناقشه خونین اوکراین معطوف ساخته است. آنچه این رخداد را برجسته می‌کند، نه تنها حضور رهبر کرملین در خاک ایالات متحده است، بلکه مکان برگزاری مذاکرات ایالت آلاسکا و نیز پیام‌های پنهان و آشکاری است که از دل این نشست می‌توان دریافت. سؤالات اساسی در این مقطع تاریخی عبارت‌اند از: آمریکا واقعاً شکست را در این رویارویی پذیرفته است یا خیر؟ و اوکراین تا چه اندازه حاضر است برای تحکیم صلح، بخشی از خاک خود را واگذار کند؟

در ادامه به واکاوی ابعاد گوناگون این موضوع می پردازیم:

۱. چرا آلاسکا و نه واشنگتن؟

یکی از پرسش‌های مهم این است که چرا این مذاکرات در آلاسکا برگزار شد و نه در پایتخت ایالات متحده. از منظر دیپلماتیک، انتخاب محل برگزاری همواره حامل معناست. آلاسکا نقطه‌ای استراتژیک میان روسیه و آمریکا است؛ سرزمینی که در قرن نوزدهم از سوی تزار روسیه به آمریکا فروخته شد و همچنان در حافظه تاریخی روس‌ها به عنوان بخشی از میراث ازدست‌رفته باقی مانده است.

برگزاری نشست در این منطقه می‌تواند حامل چند پیام باشد:
۱. نماد توازن و بی‌طرفی نسبی: آلاسکا در جغرافیای سیاسی، فاصله‌ای از مرکز قدرت آمریکا دارد و همین امر می‌تواند نوعی خنثی بودن را تداعی کند.
۲. یادآوری تاریخچه روابط دو کشور: حضور پوتین در سرزمینی که روزگاری روسی بوده، نوعی کنایه تاریخی است که شاید به‌طور غیرمستقیم یادآور بده‌ بستان‌های گذشته و لزوم انعطاف کنونی باشد.
۳. پیام امنیتی: کاخ سفید احتمالاً خواسته با انتخاب آلاسکا نشان دهد که کنترل کامل بر فضای امنیتی مذاکرات دارد و می‌تواند از هرگونه حاشیه‌سازی جلوگیری کند.

۲. روسیه در برابر اوکراین یا آمریکا؟

از ابتدای جنگ اوکراین بسیاری از ناظران سیاسی این نکته را گوشزد کرده بودند که تقابل اصلی نه میان کی‌یف و مسکو، بلکه میان واشنگتن و مسکو است. اوکراین بیشتر به‌عنوان میدان نبردی نیابتی عمل کرده است، جایی که آمریکا و متحدانش با پشتیبانی مالی، تسلیحاتی و اطلاعاتی سعی در مهار روسیه داشته‌اند.

اما گذشت زمان نشان داد که این نبرد به مراتب پرهزینه‌تر و پیچیده‌تر از آن بود که در ابتدا تصور می‌شد. آمریکا با شور و حرارت بسیار وارد میدان شد، تحریم‌های گسترده‌ای علیه روسیه اعمال کرد و وعده داد اقتصاد این کشور را فلج خواهد کرد. اما واقعیت‌های اقتصادی و ژئوپلیتیکی چیز دیگری را نشان داد، روسیه توانست بخش بزرگی از فشار تحریم‌ها را با تغییر مسیرهای تجاری، تعمیق روابط با چین، هند و دیگر قدرت‌های نوظهور جبران کند.

این تحول برای آمریکا به‌مثابه ضربه‌ای حیثیتی بود، چرا که نه‌تنها کرملین سرنگون نشد، بلکه توانست در میدان جنگ نیز بخش‌هایی از خاک اوکراین را تحت کنترل خود نگه دارد.

۳. از طمطراق تا تضرع:

اگر سیاست‌های اولیه آمریکا در این بحران را سیاست «طمطراق» بنامیم، رفتار اخیر کاخ سفید بیشتر به سیاست «تضرع» شباهت دارد. از یک‌سو، واشنگتن می‌کوشد از طریق مذاکره چهره‌ای صلح‌طلب از خود نشان دهد و از سوی دیگر، پذیرش ضمنی از دست رفتن برخی مناطق اوکراین به‌مثابه نوعی شکست تعبیر می‌شود.

این پذیرش در واقع نشانه‌ای است از تغییر محاسبات استراتژیک آمریکا. پس از سه سال وچهار ماه جنگ فرسایشی، هزینه‌های اقتصادی و سیاسی این نبرد برای غرب به‌شدت افزایش یافته و دیگر توجیه‌پذیر نیست. کشورهای اروپایی با بحران انرژی و فشار افکار عمومی روبه‌رو شده‌اند و خود آمریکا نیز در آستانه انتخابات داخلی، نمی‌خواهد باری سنگین‌تر بر دوش افکار عمومی‌اش بگذارد.

۴. آیا آمریکا شکست را پذیرفته است؟

پرسش نخست این است که آیا آمریکا رسماً شکست را پذیرفته یا خیر. پاسخ به این پرسش نیازمند تمایز میان پذیرش رسمی و پذیرش عملی است.

از منظر رسمی، ایالات متحده هیچ‌گاه شکست خود را اعلام نخواهد کرد، زیرا چنین کاری اعتبار جهانی این کشور را زیر سؤال می‌برد.

اما از منظر عملی، نشانه‌هایی آشکار وجود دارد که واشنگتن به‌نوعی به پذیرش واقعیت‌های میدان تن داده است. موافقت با مذاکرات صلح، کاهش تدریجی شدت کمک‌های نظامی و تمرکز بر ثبات داخلی نشانه‌هایی روشن در این زمینه هستند.

بنابراین، حتی اگر واژه «شکست» به زبان نیاید، در عمل کاخ سفید با تغییر مواضع خود به نوعی اعتراف کرده که دست‌یابی به اهداف اولیه‌اش در این جنگ امکان‌پذیر نبوده است.

۵. آیا اوکراین بخش‌هایی از خاک خود را واگذار خواهد کرد؟

پرسش دوم این است که آیا اوکراین حاضر خواهد شد برای رسیدن به صلح، از بخشی از سرزمین‌هایش چشم بپوشد. پاسخ این مسئله به عوامل متعددی بستگی دارد:

۱. فشار بین‌المللی: آمریکا و اروپا احتمالاً از کی‌یف خواهند خواست که با واقع‌بینی عمل کند، چرا که تداوم جنگ تنها هزینه‌ها را افزایش می‌دهد.
۲. توان داخلی اوکراین: اقتصاد اوکراین در وضعیت بحرانی قرار دارد و توان نظامی آن بدون کمک‌های غربی بسیار محدود است.
3. افکار عمومی داخلی: زلنسکی با چالش بزرگی مواجه است، پذیرش واگذاری خاک می‌تواند از نظر سیاسی برای او بسیار پرهزینه باشد و حتی جایگاهش را متزلزل کند.

با این حال، به نظر می‌رسد که در نهایت اوکراین ناچار به پذیرش واقعیت خواهد شد؛ ولو آنکه این پذیرش در قالب یک توافق صلح با ظاهری آبرومندانه انجام شود.

۶. آینده انسان‌ها در سایه خطر هسته‌ای:

یکی از نگرانی‌های اصلی در این بحران، خطر گسترش آن به سطحی جهانی و به‌ویژه خطر انفجار هسته‌ای است. در دو سال گذشته، بارها این احتمال مطرح شده که اگر جنگ از کنترل خارج شود، ممکن است به رویارویی مستقیم میان ناتو و روسیه بینجامد. چنین سناریویی می‌تواند بشریت را تا مرز نابودی بکشاند.

با این حال، میانجیگری آمریکا و آغاز گفت‌وگوها در آلاسکا نشان می‌دهد که هر دو طرف به‌خوبی از عواقب چنین وضعیتی آگاه‌اند و نمی‌خواهند جهان را وارد دوران «آخرالزمان هسته‌ای» کنند. بنابراین، می‌توان گفت که چشم‌انداز مذاکرات هرچند شکننده و پرابهام است، اما بارقه‌هایی از امید برای کاستن از این خطر جهانی را نیز در خود دارد.

۷. آینده صلح و نظام جهانی

از دل این تحولات، چند نتیجه کلی می‌توان گرفت:

جهان چندقطبی در حال تثبیت است. روسیه نشان داد که می‌تواند در برابر فشارهای آمریکا ایستادگی کند و این به معنای تضعیف موقعیت هژمونیک واشنگتن است.

اروپا بازنده خاموش این نبرد است. بحران انرژی و وابستگی به تصمیمات آمریکا باعث شده که کشورهای اروپایی بیش از پیش به بازنگری در سیاست‌های امنیتی خود بیندیشند.

مذاکرات صلح اگر به نتیجه برسد، الگویی برای مدیریت مناقشات آینده خواهد بود. اما اگر شکست بخورد، ممکن است جهان وارد دوره‌ای طولانی از بی‌ثباتی شود.

در نتیجه میتوان گفت که سفر پوتین به آمریکا و مذاکرات آلاسکا نقطه عطفی در بحران اوکراین به شمار می‌آید. این مذاکرات نه‌تنها آزمونی برای آینده اوکراین است، بلکه معیاری است برای سنجش قدرت و نفوذ آمریکا در جهان کنونی. پذیرش ضمنی شکست از سوی واشنگتن و احتمال چشم‌پوشی اوکراین از بخشی از سرزمین‌هایش، تصویری تازه از نظم جهانی به نمایش می‌گذارد؛ نظمی که در آن دیگر آمریکا تنها تصمیم‌گیرنده مطلق نیست.

در نهایت، پاسخ به پرسش اصلی آینده انسان‌ها در این معرکه بستگی به میزان خردورزی رهبران دارد. اگر عقلانیت بر بازی قدرت چیره شود، شاید این بحران آغازی برای فصل تازه‌ای از همزیستی باشد. اما اگر رقابت‌های کور ادامه یابد، بشریت همچنان در سایه خط سرخ انفجارهای هسته‌ای خواهد زیست.

 

 

 

 

 

۱۴۰۴ مرداد ۲۰, دوشنبه

بدوستی روسها نباید اعتماد کرد!

 

بدوستی روسها نباید اعتماد کرد!

غلام علی صارم

دوشنبه 20 اسد 1404

تاریخ روابط خارجی روسیه نشان میدهند که این کشور در دوستی های خارجی خود بی وفا ترین کشور بوده و هیچگاهی در روزهای که ضرورت بوده در کنار آن کشوری که پیمان دوستی داشته است نه ایستاده و بی شرمانه رهایش نموده و همیشه به دوستی های خود خیانت نموده است.

مدتها قبل وقتی از دوستی های تنگاتنگ این کشور با ایران صحبت میشد ما در جایی نوشته بودیم که این دوستی های قابل اعتبار و اعتماد نیستند وهرکسی که با روسها دوستی می کند نباید بصورت کامل وابسته به این ها باشد. نمونه های از خیانت به دوستی با ایران از جانب این کشور همین روز های به مشاهده میرسد که اینک پهباد های شاهد ایران که نوعی پهباد پیشرفته است در داخل خاک خود بدون آگاهی به ایران دست به تولید آن زده و اینک بصورت انبوه تولید نموده و می نماید. حتما در آینده شاهد مسایل زیادی از این دست که میتواند این رابطه دوستی را بهم بزند خواهیم بود.

ما در این نوشته در پی تحقیق روابط روسها با سایر کشور نیستیم و صرف از خلاصه تجارب دوستی این کشور با قدرتمندان افغانستان یاد می کنیم که چگونه با این ها پیمان بستند و در روزیکه افغانستان با خطر مواجه شد رهایش کردند:

1-   دوراول پادشاهی امیر دوست محمد خان :

دراین دوره که روابط افغانستان با انگلیس ها به تیرگی گرائیده بود نماینده روسها شخصی بنام ویتکویج از طریق ایران وارد افغانستان گردیده و در قندهار با برادران قندهاری نیز صحبت های داشته و با دادن وعده های که همه پوچ از آب درآمد از طریق غزنی وارد کابل شد. و با دوست محمد خان صحبت های نمود و نامه پطر کبیر را به او تقدیم کرد.

قبلا هیات انگلیسی هم به کابل آمده بود و دوست محمد خان در مذاکرات و نامه های که رد و بدل میشد تاکید براسترداد پشاور داشت که همه بی نتیجه ماند و از همین رو دوستی با روسها را ترجیح داده و از نماینده روسها به گرمی استقبال نمود، گرچه نامه پطر کبیر ظاهرا به گسترش تجارت تاکید داشت اما در اساس دوستی دوستی سیاسی بود و رسیدن به آبهای گرم هند، رویایی که ایشان سالها آنرا در کله پرورانیده بودند.

بعد از رفتن ویتکویج به ایران و از آنجا به کشورش انگلیس ها که افغانستان را دروازه هند می گفتند و داشتن تسلط به این کشور را بخاطر حفظ مستعمرات خویش در شبه قاره هند ضرورت میدانستند برای اولین بار از چند طرف حمله به افغانستان را آغاز کردند. در قندهار وقتی لشکر انگلیس هنوز نرسیده بود برادران قندهاری با روسها تماس گرفتند اما هیچگونه جوابی دریافت نکردند و مجبور شدندتا فرار را بر قرار ترجیح داده و بسوی ایران بروند.

دوست محمد خان در کابل وقتی حملات انگلیسها را از چند محاذ دید که با قوت بطرف کابل می آیند و شورش های نیز در تکاب و نجرات از جانب مردم علیه او صورت گرفته بود، او جنگ را در چند جناح بخود مقدور ندیده و بطرف بخارا فرار نمود. وقتی به بخاررسید با مذاکراتی همراه روسها کمکی را که توقع داشت بدست آورده نتوانست، ناامیدانه بطرف کابل حرکت کرده و به انگلیس ها تسلیم شد و انگلیس ها هم اورا با خانواده و بستگانش به هند منتقل نمودند. « این یک مورد دوستی با روسها که نهایتا با بی وفایی به آن خیانت کردند»

2-   مورد دوم پادشاهی امیر شیرعلی خان است که در این دوره نیز اینها به پیمان خود خیانت کردند.

وقتی کنفرانس پشاور بین سید نور محمد شاه و سرلوئیس پیلی بدون نتیجه پایان یافت، هیأتی از جانب روس بنام ستولیتوف از راه مزار وارد کابل شد.

«ستولیتوف از اواخر جولای تا اواخر اگست در کابل اقامت داشت وی چند بار با امیر ملاقات نمود، اما نه هیچ گونه اعتماد نامه ای ارائه کرد و نه معاهده ای بین جانبین به امضاء رسید. به موجب یک روایت، سفیر مسوده عهد نامه ای را از طرف جنرال کافمن به امیر ارائه نمود که هدف آن تأسیس روابط دوستانه بین دو کشور، امداد روسیه به افغانستان در برابر نیروی ثالث و بالاخره شناسایی عبدالله جان به عنوان ولیعهد بود. یقیناً امیر که اکنون رابطه اش با انگلیس بکلی قطع شده بود، بی میل نبود تا معاهده ای را بر اساس فوق با روسیه عقد نماید، اما سفیر روس که حالا صلاحیت این کار از او سلب شده بود با فریب او را قانع ساخت تا درین مرحله به نوشتن نامه ای به عنوان جنرال کافمن و طرح نمودن نظریاتش اکتفا نماید و بعد از بدست آوردن نامه مذکور که تاریخ آن 23 اگوست 1879 بود اعضای هیأت را در کابل گذاشته خود با شتاب به تاشکند مراجعت کرد. » ( تاریخ معاصر افغانستان ص110 از قلم نویسنده)

این ارتباطات بازهم به انگلیس ها حساسیت برانگیزی گردیده و یک بار دیگر تدارک حمله به افغانستان را دیدند و از چند طرف با سازو برگ نظامی پیشرفته به کشور ما حمله کردند.

امیرشیرعلی خان پسرش امیر محمد یعقوب خان را که در زندان بالاحصار بود رها و کفالت پادشاهی را برایش سپرد و خود رفت به مزارشریف تا از آنجا که نزدیکتر به مراکز روسها است در تماس گردیده و کمک بدست آورد. اینکه امیر محمد یعقوب پسرش بعد از رفتن پدر به مزار شریف چکار کرد و چگونه معاهده ننگین گندمک را با انگلیس ها امضا نمود از بحث ما خارج است اما امیر شیرعلی خان در حسرت بدست آوردن کمک روسها به عمر 58سالگی در مزارشریف جان داد.

3-در عصر پادشاهی امان الله خان: این پادشاه افغانستان که برخلاف پدر و جدش در آغاز پادشاهی خودش با انگلیس ها سرمخالفت برداشته و در نخستین روزهای سلطنتش استقلال افغانستان را اعلان کرد و همین حرکت ضد انگلیسی باعث گردید تا روابطی با روسها برقرار نماید. امان الله خان نخستین پادشاه یک کشور اسلامی است که انقلاب 1919 کمونیستی را که تا پیروزی، جان میلیون ها انسان اعم از مسلمان و غیر مسلمان را گرفته بود، به رسمیت شناخت، ولایت مرو نیز از دست افغانستان رفت. اما روزیکه امان الله خان در مضیقه قرار داشت و ارگ پادشاهی و شهرکابل در محاصره امیرحبیب الله کلکانی قرار گرفت، روسها یک حرکت امداد گرانه انجام دادند و با همراهی غلام حیدر خان چرخی سفیر افغانستان در روسیه لشکری بسوی افغانستان اعزام کردند اما این لشکر بدون جنگ و برخوردی از تاشقرغان برگشته و به سرزمین خود رفتند و امان الله خان را مثل گذشتگانش رهاکردند و اوهم مجبور به ترک پادشاهی و کابل گردید.

4-مورد چهارم سردار داود است، اوکسی بود که در عصر صدارت خودش قرارداد های نظامی با روسها انجام داده و در واقع تمام اسرار نظامی کشور را در اختیار روسها قرار داد. دوستی اش با روسها تا سرحدی رسید که با کمک مستقیم و عمال داخلی خود شان حکومت ظاهر شاه را سرنگون و اورا به ریاست جمهوری رساندند و در سال 1357خودش را نیز با عمال مزدور و دست پروردگان خویش و کمک هوایی مستقیم از بین برده و کمونیست های را که تحت نام یک حزب بنام حزب دیموکراتیک خلق افغانستان تربیه کرده بودند به قدرت رسانده و نورمحمد تره کی بزرگ شان را در راس قدرت قرار دادند.

5-کودتای خونین هفت ثور 1357 با حمایت مستقیم روسها توسط عمال ایشان براه افتاد و در پی آن نورمحمد تره کی منشی عمومی کمیته مرکزی حزب دموکراتیک خلق افغانستان در راس قدرت قرار گرفت. القاب نورمحمد تره کی بی نهایت طولانی بود بعنوان نمونه « نورمحمد تره کی خلاق توانا منشی عمومی کمیته مرکزی حزب دموکراتیک خلق افغانستان ، رئس شورای انقلابی ، رئیس جمهور و صدراعظم افغانستان و پیوند های دیگر » . زمانی رادیو بی بی سی با رعایت اختصار گفته بود: «رئیس جمهور سه متره القابه افغانستان.

بهرصورت پیامد های این تجاوز برای افغانستان بی نهایت سنگین بود. بیش از یک و نیم میلیون انسان شهید و بیش از شش میلیون آواره کشور های دیگر و صدها هزار انسان معلول و معیوب گردیدند، زیرساخت های اقتصادی کشور کاملا از بین رفت و در یک کلام خرابی های پیش آمده در این دوره را میتوان به وسعت یک کشور گفت. البته برای خود شوروی وقت که فکر کرده بودند افغانستان را در یک روز تسخیر و جز قلمرو خود می سازند نیز سنگین بود. شوروی که طی هفتاد سال روی آن سرمایه گذاری شده بود فروپاشید، دیوار برلین فروریخت، شانزده جمهوریتی که از اکتوبر1919وپیروزی انقلاب کمونیستی ببعد بعنوان مستعمره تحت عنوان اتحاد جماهیر شوروی زندگی می کردند همه به آزادای رسیدند.

و اما سر نوشت دوستان کودتاچی هفت ثور: روسها ( اینکه در آن زمان عنوان اصلی شوروی بود اما همه کاره روسها بودند و ما نیز به همان نسبت روسها می نویسیم ) که در افغانستان حلقه های را که پرورش داده بودند، گرچه ظاهرآ سخن شان از دموکراسی و برابری حقوق مردم و نفی هرگونه ستم ملی و تفرقه های قومی بود اما در عمل روحیه فاشیزم عملا به مشاهده میرسید، تره کی و امین سردمداران جناح پرقدرت حزب دموکراتیک خلق بقول مرحوم میرمحمد صدیق فرهنگ فاشیست تر از هرفاشیستی بودند. اینها کسانی نبودند که اداره و مدیریت یک کشور از توان شان باشد. گرچه روسها در این راه مصارف هنگفتی را انجام دادند مصارفی که کمر خود شان را هم شکست اما مدیریت ضعیف و ناکارآیی مهره های شان باعث شد که همه به هدر رود. روسها اقدام به تعویض مهره ها کرد، همین های که سالها به منظور تسخیر افغانستان تربیه کرده بودند همه را نابود کردند، تره کی را بوسیله امین، امین را بوسیله ببرک ، ببرک را بوسیله نجیب از بین بردند و راهی دیار عدم نمودند و نجیب را هم بی سرنوشت رها کردند تا اینکه او هم در سالی که طالبان در کابل حاکم گردیدند (5میزان 1376) او را در چهار راهی آریا نا حلق آویز نمودند.

در دور اول حاکمیت طالبان که پنج سال دوام کرد در بعضی از نقاط مثل پنجشیر، تخار و بدخشان و نقاط خوردو ریز دیگر که استاد برهان الدین ربانی حکومت میگرد او نیز باوجود رهبری یک بخش جهاد علیه روسها درگذشته چهارده سال جنگ علیه روسها، به روسها متکی گردیده بود که او نیز نهایتا بی همه چیز رهسپار دیار عدم شد.

این تجربه تاریخی از دوستی روسها با حکام افغانستان بود که خلاصه آن خدمت خوانندگان عزیز تقدیم شد واگر وارد جزئیات موضوع می شدیم و گوشه های از خیانت به پیمان و دوستی های این کشور را با همپیمانانش می نوشتیم دقیقا همان مثل معروف مثنوی و هفتاد من کاغذ بود. بناء به همین مقدار تجربه از تاریخ معاصر افغانستان اکتفا نموده و به همه کشور های که میخواهند با روسها روابط نیک و حسنه داشته باشند باید مواظب خود و کشور خود باشند زیرا این ها بیوفا ترین انسان های روی زمین در دوستی و آشنایی خود با دیگران هستند. والسلام  

 

 

 

۱۴۰۴ مرداد ۱۷, جمعه

سلاح‌های آخرالزمان: رقابت ابرقدرت‌ها و سرنوشت آینده بشریت

 

سلاح‌های آخرالزمان: رقابت ابرقدرت‌ها و سرنوشت آینده بشریت

غلام علی صارم 

15اسد 1404

در دنیای امروز که به ظاهر در مسیر پیشرفت علمی، فناوری و توسعه انسانی قرار دارد، یکی از تاریک‌ترین و ترسناک‌ترین ابعاد تمدن مدرن، توسعه تسلیحات هسته‌ای و کشتار جمعی است. رقابتی که دهه‌ها میان ایالات متحده آمریکا، روسیه، و برخی قدرت‌های دیگر ادامه داشته، اکنون وارد مرحله‌ای شده که در آن توانایی  نابودسازی کامل تمدن انسانی تنها با فشردن یک دکمه در چند دقیقه ممکن است.

زیردریایی‌های اوهایو: غول‌های مرگبار در اعماق اقیانوس

در دهه‌های پایانی قرن بیستم، نیروی دریایی ایالات متحده از زیردریایی‌های کلاس اوهایو (Ohio-class) پرده برداشت. این زیردریایی‌ها برای حمل و پرتاب موشک‌های بالستیک قاره‌پیما طراحی شده‌اند و می‌توانند تا ۲۴ فروند موشک ترایدنت (Trident II D5) را حمل کنند. هر کدام از این موشک‌ها قادر به حمل چند کلاهک هسته‌ای مستقل است که می‌توانند اهداف مختلفی را به‌طور همزمان مورد هدف قرار دهند.

قدرت تخریبی هر کلاهک، ده‌ها برابر بمب اتمی است که در پایان جنگ جهانی دوم بر شهرهای هیروشیما و ناکازاکی انداخته شد. به بیان ساده، یک زیردریایی کلاس اوهایو به تنهایی توانایی نابودسازی چندین شهر بزرگ را دارد و عملاً می‌تواند فاجعه‌ای در سطح انقراض انسانی رقم بزند.

اهداف استراتژیک این تسلیحات در دوران جنگ سرد عمدتاً بر علیه شوروی سابق و اکنون روسیه، و همچنین چین متمرکز شده‌اند. این زیردریایی‌ها به دلیل مخفی‌کاری بالا و توان عملیاتی طولانی‌مدت در دریا، یکی از عناصر کلیدی در دکترین «بازدارندگی هسته‌ای» آمریکا محسوب می‌شوند.

ظهور زیردریایی کازان: پاسخ روسیه با تکنولوژی مرگبارتر

در پاسخ به توسعه تسلیحات پیشرفته غربی، روسیه نیز سرمایه‌گذاری گسترده‌ای روی نوسازی و تقویت نیروی دریایی خود انجام داده است. یکی از نمونه‌های برجسته این تلاش‌ها، زیردریایی جدید کلاس «یاسن‌ام» با نام کازان (Kazan) است.

زیردریایی کازان قادر به پرتاب موشک‌های تسیرکون (Zircon) با سرعتی بیش از ۹ برابر سرعت صوت است. این موشک‌های هایپرسونیک، نه تنها به دلیل سرعت بسیار بالا، بلکه به خاطر قابلیت مانوردهی در میانه مسیر، تقریباً غیرقابل رهگیری هستند. در نتیجه، توان تخریبی و عنصر غافلگیری آن‌ها، تهدیدی بی‌سابقه برای هر کشوری محسوب می‌شود.

گزارش‌های رسمی و غیررسمی حاکی از آن است که این تسلیحات نیز قابلیت حمل کلاهک هسته‌ای دارند. یعنی جهان اکنون با نسل جدیدی از تسلیحات روبه‌روست که در آن، سرعت، قدرت و دقت با هم ترکیب شده‌اند تا در کوتاه‌ترین زمان، بیشترین ویرانی را ممکن سازند.

نقض حقوق بشر از زبان متهمان اصلی؟

یکی از تناقض‌های آشکار در نظم جهانی معاصر، ادعاهای کشورهای ابرقدرت درباره دفاع از حقوق بشر، در حالی است که خود آن‌ها پیشتاز در تولید، توسعه و ذخیره‌سازی مرگبارترین سلاح‌های تاریخ بشریت هستند. کشورهای غربی به رهبری آمریکا، بارها کشورهایی در آسیا، آفریقا و آمریکای لاتین را به نقض حقوق بشر متهم کرده‌اند. اما در همان حال، میلیاردها دلار صرف تقویت زرادخانه‌های هسته‌ای و ساخت جنگ‌افزارهای نوین می‌کنند.

چگونه می‌توان ادعای دفاع از حقوق بشر داشت، در حالی که هم‌زمان ابزار نابودی میلیون‌ها انسان را در زرادخانه‌ها نگه‌ می‌دارند؟ آیا می‌توان این اقدامات را توجیه کرد با این توجیه که "بازدارندگی" ایجاد می‌شود؟ آیا ذخیره هزاران کلاهک هسته‌ای که قابلیت نابودسازی چندین‌باره کره زمین را دارند، نشانه‌ای از احترام به حق حیات انسان‌هاست؟

این نوع رفتار دوگانه باعث شده اعتماد به گفتار قدرت‌های بزرگ در جهان تضعیف شود. نه تنها در میان کشورهای در حال توسعه، بلکه حتی در میان مردم خود این کشورها نیز تردید و بی‌اعتمادی نسبت به نیت واقعی رهبرانشان افزایش یافته است.

به کجا می‌رویم؟ آینده بشریت زیر سایه سلاح‌های آخرالزمانی

اگر نگاهی واقع‌گرایانه به وضعیت موجود بیندازیم، خطر درگیری‌های هسته‌ای هرگز به اندازه امروز بالا نبوده است. با ظهور بحران‌های ژئوپلیتیکی جدید مانند جنگ اوکراین، تنش در دریای چین جنوبی، مناقشات میان ناتو و روسیه و رقابت اقتصادی و نظامی فزاینده میان چین و آمریکا، احتمال بروز تصادفی یا عمدی یک درگیری هسته‌ای واقعی، دیگر تنها یک فرضیه علمی نیست.

از سوی دیگر، توسعه تسلیحات هوشمند، هوش مصنوعی نظامی، و سامانه‌های شلیک خودکار، کنترل انسانی بر تصمیم‌گیری‌های حیاتی را کمتر و احتمال خطا را بیشتر می‌کند. در جهانی که سرنوشت نوع بشر ممکن است به چند خط کد یا تحلیل اشتباه یک الگوریتم وابسته شود، امنیت واقعی هرگز تضمین‌شده نیست.

در عین حال، هزینه‌های سنگینی که صرف این تسلیحات می‌شود، می‌توانست به حل بحران‌های واقعی بشریت مانند فقر، تغییرات اقلیمی، بیماری‌های واگیردار و آموزش اختصاص یابد. اما گویا تصمیم‌گیرندگان در سطح جهانی، اولویت را نه به نجات جان انسان‌ها بلکه به ساخت ابزارهای نابودی آن‌ها داده‌اند.

نیاز به بیداری جهانی و بازنگری در مسیر تمدن

در چنین شرایطی، تنها راه برون‌رفت از این چرخه خطرناک، افزایش آگاهی عمومی، فشار اجتماعی و نهادینه‌سازی ارزش‌های انسانی در سیاست جهانی است. سازمان‌های بین‌المللی، رسانه‌ها، نخبگان، و مردم عادی باید با صدای بلند خواستار توقف رقابت تسلیحاتی و تمرکز بر حل مشکلات مشترک بشریت شوند.

تمدن انسانی به جایی رسیده که می‌تواند انتخاب کند: یا به مسیر رقابت‌های مرگبار ادامه دهد و خود را به سوی فاجعه‌ای بزرگ بکشاند، یا با درایت و همبستگی، سلاح‌ها را کنار بگذارد و به‌سوی صلح پایدار حرکت کند و ما این موضوع را در مقاله جدا گانه تحت عنوان « بشر در پرتگاه سقوط "یاصلح و یا نابودی" » بصورت مفصل نوشته ایم که دوستان میتوان آنرا در وبلاک متعلق بمن سرچ نمایند.

https://saremetesam1.blogspot.com/

در نهایت میتوان به این مطلب اشاره کرد: زیردریایی‌های هسته‌ای مانند اوهایو و کازان، نمادهایی از نبوغ فنی انسان هستند، اما در عین حال، نمادی از سقوط اخلاقی نیز به شمار می‌آیند. هیچ شکوهی در نابود کردن میلیون‌ها انسان نیست. شکوه واقعی در توانایی ساختن جهانی بدون جنگ، بدون ترس و بدون سلاح‌های کشتار جمعی است.

زمان آن فرارسیده که پرسش بزرگ تاریخ را با صدایی بلند تکرار کنیم:
آیا تمدن ما شایسته ادامه حیات است، اگر خود به دست خود، بذر نابودی‌اش را بکارد؟

 

 

۱۴۰۴ مرداد ۱۶, پنجشنبه

تاراج نیروی جوان و مستعد افغانستان؛ بورسیه یا مهاجرت هدفمند؟

 

تاراج نیروی جوان و مستعد افغانستان؛ بورسیه یا مهاجرت هدفمند؟

مقدمه

در سال‌های اخیر، افغانستان شاهد تحولات عمیق سیاسی، اجتماعی و اقتصادی بوده است. یکی از مهم‌ترین پیامدهای این تحولات، افزایش روند مهاجرت نخبگان و جوانان مستعد از کشور است. در حالی که اغلب کشورهای جهان برای ورود اتباع افغان، حتی برای سفرهای کوتاه مدت تجاری یا سیاحتی، موانع متعددی ایجاد می‌کنند، در عوض برای جوانان تحصیل‌کرده و بااستعداد افغان، بورسیه‌های تحصیلی رایگان، ویزاهای تحصیلی سریع و حتی پیشنهادهای کاری پس از فراغت از تحصیل ارائه می‌شود. این رفتار ظاهراً خیرخواهانه، در واقع شکلی نوین از تاراج منابع انسانی یک کشور بحران‌زده به حساب می‌آید.

بورسیه تحصیلی یا سرمایه‌گذاری انسانی؟

بورسیه‌های تحصیلی همواره یکی از ابزارهای دیپلماسی علمی کشورها بوده‌اند. ارائه این نوع فرصت‌ها به جوانان دیگر کشورها، می‌تواند پلی برای تعاملات بین‌فرهنگی و گسترش روابط سیاسی و اقتصادی باشد. اما در مورد افغانستان، مسئله از این سطح فراتر می‌رود. کشورهای میزبان بورسیه‌ها اغلب از جوانان افغان پس از فراغت از تحصیل درخواست می‌کنند که در همان کشور باقی بمانند، کار کنند و حتی اقامت دایم دریافت نمایند. این در حالی است که:

  • بازگشت به افغانستان با مدرک خارجی اغلب به دلیل ناامنی، نبود فرصت شغلی یا فشارهای سیاسی، غیرممکن یا خطرناک است ویا حداقل جو عدم اعتماد حاکم است که مانع بازگشت میشود.
  • کشور میزبان نیازی به سرمایه‌گذاری برای پرورش نیروی انسانی بومی ندارد چون مستقیماً نخبگان کشورهایی چون افغانستان را جذب می‌کند.

در واقع، این بورسیه‌ها به نوعی سرمایه‌گذاری بلندمدت برای توسعه نیروی کار کشورهای پیشرفته محسوب می‌شوند، بدون اینکه هزینه‌های بزرگ تربیت نیروی انسانی را متقبل شوند.

رفتار دوگانه کشورهای غربی:

مسئله‌ای که در این میان اذهان عمومی را درگیر می‌کند، تناقض در رفتار کشورهایی است که از یک سو از دادن ویزای کوتاه‌مدت به افغان‌ها خودداری می‌کنند اما از سوی دیگر درهای خود را به‌روی جوانان تحصیل‌کرده و بااستعداد افغانستان باز می‌گذارند. این رفتار دوگانه نشان می‌دهد که:

  • هدف، کمک بشردوستانه یا توسعه تحصیلات در افغانستان نیست.
  • هدف اصلی، جذب هدفمند افرادی است که می‌توانند در آینده بخشی از نیروی کار آن کشورها باشند.

این نوع رویکرد را می‌توان نوعی «مهاجرت هدفمند» یا حتی استعمار نوین فکری و انسانی تعبیر کرد که برخلاف استعمار گذشته، نه با زور نظامی بلکه با ابزارهایی چون بورسیه، اقامت تحصیلی و بازار کار صورت می‌گیرد.

پیامدهای منفی برای افغانستان

خروج نخبگان و جوانان تحصیل‌کرده از کشور، یک ضربه جدی به زیرساخت‌های علمی، فکری و توسعه‌ای افغانستان است. این روند که به «فرار مغزها» معروف است، می‌تواند پیامدهای بلندمدت زیر را برای افغانستان به‌همراه داشته باشد:

1.     تضعیف سیستم آموزشی: دانشگاه‌ها و موسسات علمی کشور با کمبود استادان، پژوهشگران و متخصصان مواجه می‌شوند.

2.     ضعف مدیریتی در آینده: نبود مدیران و رهبران جوان که درک علمی و تخصصی از مسائل دارند، باعث بحران در مدیریت ملی خواهد شد.

3.     تأخیر در توسعه اقتصادی:  نبود نیروهای متخصص باعث می‌شود که برنامه‌های اقتصادی، کشاورزی، صنعتی و... به درستی اجرا نشوند.

4.     تشدید وابستگی خارجی: کشور برای حل مشکلاتش نیازمند کمک‌های فنی و تخصصی خارجی خواهد بود که خود، وابستگی ایجاد می‌کند.

دلایل مهاجرت جوانان

البته نمی‌توان فقط کشورهای میزبان را مقصر دانست. جوانان افغان نیز با چالش‌ها و مشکلات عدیده‌ای در کشور خود روبه‌رو هستند:

  • نبود فرصت‌های شغلی متناسب با تخصص
  • ناامنی، تبعیض، فشارهای سیاسی و محدودیت‌های اجتماعی
  • نبود حمایت از طرح‌های نوآورانه و کارآفرینی
  • فقدان امکانات تحقیقاتی و آموزشی پیشرفته

در چنین شرایطی، مهاجرت برای بسیاری از جوانان تنها راه برای تحقق آرزوهایشان و استفاده از توانایی‌های علمی و فکری خود است. این واقعیت تلخ نشان می‌دهد که ریشه تاراج نیروی انسانی در داخل کشور هم وجود دارد.

نقش دولت‌ها و جامعه مدنی

برای مقابله با این بحران، تنها انتقاد از کشورهای دیگر کافی نیست. باید به اصلاحات اساسی در داخل کشور نیز اندیشید:

1.     سرمایه‌گذاری در آموزش و پرورش: ایجاد امکانات پیشرفته و حمایت از استعدادهای داخلی.

2.     ایجاد فرصت‌های شغلی و کارآفرینی: تسهیل قوانین برای کسب‌وکارها، ایجاد پارک‌های فناوری و حمایت از استارتاپ‌ها.

3.     افزایش امنیت روانی و اجتماعی: کاهش فشارهای سیاسی، مذهبی و قومی بر جوانان.

4.     ایجاد انگیزه برای بازگشت نخبگان مهاجر: ارائه بسته‌های حمایتی برای بازگشت داوطلبانه و مفید آنان.

همچنین رسانه‌ها، نهادهای فرهنگی، علما و روشنفکران جامعه می‌توانند با آگاهی‌رسانی، نقش مؤثری در تبیین پیامدهای مهاجرت نخبگان و ایجاد انگیزه برای ماندن در کشور ایفا کنند.

نهایتا میتوان گفت که: در ظاهر، بورسیه‌های تحصیلی بین‌المللی برای جوانان افغان یک فرصت طلایی هستند. اما در واقعیت، این پدیده نوعی تاراج سیستماتیک نیروهای مستعد کشور است که در بلندمدت منجر به تضعیف بنیان‌های علمی، مدیریتی و توسعه‌ای افغانستان می‌شود. اگر این روند ادامه یابد، افغانستان به کشوری تبدیل خواهد شد که نه تنها سرمایه‌های اقتصادی، بلکه مغزها و فکرهای آینده‌ساز خود را نیز از دست داده است.

راهکار، در ترکیب نگاه انتقادی به سیاست‌های خارجی و اصلاحات ساختاری در داخل کشور نهفته است. آینده افغانستان را فقط زمانی می‌توان ساخت که جوانان بااستعداد آن به جای رفتن، انگیزه‌ای برای ماندن و ساختن کشور خود داشته باشند

متاسفانه سالهاست که این انگیزه ( انگیزه ماندن به وطن ) بکلی مضمحل گردیده است و مخصوصا جوانان این کشور گرفتار بحران هویتی گردیده که اگر پرسیده شود هرکشوری را ولو با امکانات ضعیف بهتراز افغانستان که کشور خودش هست بهتر می داند.

البته آنگونه که عرض شد نمیتوان بار ملامتی را بدوش یکطرف گذاشت طبق ضرب المثل معروف خود ما « چیزی آسیاب کند است و چیز هم گندم  نم دارد» که امیدواریم روزی این معضل حل شود.