۱۴۰۴ شهریور ۶, پنجشنبه

دلا دیوانه شو، دیوانگی هم عالمی دارد

 

دلا دیوانه شو، دیوانگی هم عالمی دارد

زمانی این شعر بیدل سخت بدلم می چسپید و آن :

چه دانش ها که بربادش ندادم

جنون هم کار آسانی ندارد

دقیقا بیدل را همانگونه که ابوالمعانی میگویند، همانگونه است و شکی نیست که او پدر معنی ها بوده و اشعارش هیچگاهی از سربیخیالی نبوده بلکه در همه ابیاتش از عمق معنی ها سخن گفته است.  اما اینجا بیدل که سخن از برباد دادن دانش ها گفته و دیوانگی و جنون را هم گفته که کار آسانی نیست  یعنی هرکسی این توانایی را ندارد.

البته در شعر بعضی از شعرای دیگرهم مطالبی شبیه می یابیم مثلا شهید سیداسماعیل بلخی میگوید:

عشق را مفهوم خواهی از من دیوانه پر

یعنی از این جسم بیجان جلوه جانانه پرس

مولانا میگوید :

آن چنان دیوانگی بگسست بند

که همه دیوانگان پندم دهند

فکر میکنم این هم سخن مولانا باشد:

عقل و هوش و دین نگردد جمع با دیوانگی

خانه پردازست چون سیل فنا دیوانگی

ابر را خورشید تابان زود می پاشد ز هم

کی شود پوشیده در زیر قبا دیوانگی؟

و گاهی هم از دیوانگی ها تعریف های خیلی ظریف و لطیف هم در اشعار شعرا میخوانیم و اینهم یک نمونه:

همچو ما دیوانۀ دیوانگی
نیست در افسانۀ دیوانگی
بهتر از خواب هزار و یک شب است
هر شب مستانۀ دیوانگی
واقف سرّ و رموز هست و بود
عارف فرزانۀ دیوانگی
چشمهای پُر فسون آن پری
کرده دل را خانۀ دیوانگی
می شود گلزار بر مجنون خویش
آتش ویرانۀ دیوانگی
رهبر ما رندی و آوارگی ست
منزل ما لانۀ دیوانگی
ما همه دلدادۀ مستی و حال
ما همه دردانۀ دیوانگی
می برد منصور را بر اوج دار
همّت مردانۀ دیوانگی
یا بخوان شعری ز دیوان جنون
یا بگو افسانۀ دیوانگی
مستی ما، ساز ما، آهنگ ما
بادۀ پیمانۀ دیوانگی
ما همه شوریدگان کوی دوست
ما همه دیوانۀ دیوانگی

سخن اینجا که شعرای نامداری همچون مولانا ، بیدل ، بلخی و.... همه در اشعار خود شان دیوانگی را تعریف و توصیف نموده و گاه گاهی خود را هم دیوانه خطاب کرده اند. علت چیست؟ اینها با اینگونه بیانات خویش چه میخواهند بگویند؟

بصورت خلاصه میتوان این پاسخ را ارائه کرد: دیوانگی در قاموس اهل دل، به‌معنای رهایی از قید و بند عقل حسابگر و گذر از کوچه‌های تنگ مصلحت ‌اندیشی است، جایی‌که شور، سایه بر شعور می‌افکند و جان، بال پرواز می‌یابد. آنچه بیدل، مولانا و بلخی «دیوانگی» نامیده‌اند، در حقیقت اوج خردی است که در جامۀ بی‌خردی ظاهر می‌شود، عشقی است که عقل را در خود می‌بلعد تا راهی به افق بی‌کران معنا بگشاید. این دیوانگی همان سرمستی است که آدمی را از خاک تا افلاک می‌برد، وگرنه دیوانگیِ بی‌معنی جز پریشانی و تلاطم خام چیزی نخواهد بود.

 

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر