۱۴۰۴ مهر ۱۳, یکشنبه

افغانستان، قربانی بازی‌های قدرت‌های بزرگ

 

افغانستان، قربانی بازی‌های قدرت‌های بزرگ

غلام علی صارم

یکشنبه سیزدهم میزان 1404

افغانستان در طول تاریخ معاصر خویش بارها صحنه‌ی رقابت‌های خونین قدرت‌های جهانی وکشور گشایان بوده است. سرزمین ما، که در قلب آسیا موقعیت استراتیژیک دارد، همواره در چهارراه منافع کشورهایی قرار داشته که برای گسترش نفوذ و تأمین منافع اقتصادی و سیاسی خویش، این خاک را میدان جنگ ساخته‌اند. درک این مسئله، تنها نگاهی گذرا به تاریخ دو سده‌ی اخیر می‌طلبد، تاریخی پر از خون، ویرانی، خیانت و مقاومت.

آغاز دخالت‌های خارجی، جنگ نخست افغان و انگلیس (۱۸۳۹۱۸۴۲(

پس از آنکه امیر دوست‌محمدخان در سال ۱۸۳۴ به قدرت رسید، افغانستان تلاش داشت روابط متوازن با همسایگان و قدرت‌های جهانی برقرار کند. اما حضور هیأتی از روسیه به رهبری «ویتکویچ» در کابل، هندوستان تحت اشغال انگلیس را به هراس انداخت. انگلیس‌ها که از نفوذ روسیه در منطقه بیمناک بودند، افغانستان را مرکز تهدید برای هند دانستند. به همین بهانه، در سال ۱۸۳۹ لشکری بزرگ وارد افغانستان کردند و کابل را اشغال نمودند. این اشغال اما دیری نپایید. مقاومت مردمی سراسر کشور به‌ویژه قیام‌های کابل و مناطق شرقی، چنان ضربه‌ای به ارتش انگلیس وارد کرد که سرانجام در سال ۱۸۴۲ با خواری و شکست از افغانستان بیرون رانده شدند. این نخستین تجربه‌ی جهانیان بود که نشان داد افغانستان هرگز تسلیم نمی‌شود.

جنگ دوم افغان و انگلیس (۱۸۷۸۱۸۸۰)

با گذشت چند دهه، رقابت‌های روسیه و انگلیس بار دیگر افغانستان را در مرکز بازی قرار داد. امیر شیرعلی خان که می‌کوشید میان دو قدرت توازن ایجاد کند، با روس‌ها روابط دیپلماتیک برقرار نمود. انگلیس‌ها بار دیگر بهانه یافتند و لشکرکشی تازه‌ای را آغاز کردند. نتیجه‌ی این جنگ نیز همانند گذشته با خون مردم افغانستان رقم خورد. اگرچه بخشی از کشور به اشغال انگلیس درآمد، اما قیام‌های مردمی و جنگ‌های چریکی در کوه‌ها و دره‌ها اجازه‌ی تثبیت کامل حاکمیت بیگانه را نداد. هرچند انگلیس‌ها موفق شدند سیاست خارجی افغانستان را محدود کنند، اما روح استقلال‌خواهی افغان‌ها خاموش نشد.

دوران مدرن، میان دو امپراتوری

افغانستان در قرن نوزدهم و اوایل قرن بیستم، عملاً به «منطقه‌ی حائل» میان روسیه تزاری و امپراتوری بریتانیا بدل شد. قدرت‌های جهانی حاضر بودند هر بخشی از جهان را معامله کنند، اما افغانستان را نه به دلیل منابع داخلی بلکه به خاطر موقعیت ژئوپولیتیکش به آتش کشیدند. اگر هند گوهر تاج بریتانیا بود، افغانستان دیوار دفاعی این گوهر محسوب می‌شد. اگر روسیه چشم به آب‌های گرم جنوب دوخته بود، افغانستان پل عبور تلقی می‌شد. در این میان، مردم کشور ما همواره بهای این رقابت‌ها را با خون و ویرانی پرداختند.

قرن بیستم، جنگ سرد و دوباره تکرار تاریخ

با پایان جنگ جهانی دوم و آغاز جنگ سرد، افغانستان یک بار دیگر به «زمین بازی» قدرت‌ها بدل شد. در دهه‌های ۱۹۵۰ و ۱۹۶۰، رهبران افغانستان تلاش کردند از رقابت شوروی و امریکا سود ببرند و کمک‌های اقتصادی و نظامی هر دو را جذب کنند. اما این سیاست توازن به تدریج شکننده شد. کودتای ۱۹۷۳ داودخان و سپس کودتای ۱۹۷۸ حزب دموکراتیک خلق، زمینه را برای مداخله‌ی مستقیم شوروی فراهم کرد.

در دسامبر ۱۹۷۹، ارتش سرخ شوروی وارد افغانستان شد. توجیه آنان، حمایت از رژیم کمونیستی کابل در برابر مخالفان وامضای معاهده پنجم دسمبر بود که سال قبل توسطرهبران کودتای هفت ثور(تره کی و امین) به امضارسیده بود، اما حقیقت آن است که مسکو از نفوذ امریکا در ایران پس از انقلاب ۱۹۷۹ و امکان گسترش حضور واشنگتن در منطقه هراس داشت. بار دیگر افغانستان قربانی رقابت شد. این بار، جنگی ده ‌ساله آغاز گردید که نه تنها صدها هزار کشته و میلیون‌ها مهاجر بر جای گذاشت، بلکه ساختارهای سیاسی، اجتماعی و اقتصادی افغانستان را متلاشی ساخت.

دهه ۱۹۹۰، امریکا می‌رود، جنگ داخلی می‌ماند

پس از خروج شوروی در ۱۹۸۹ و سقوط رژیم کمونیستی در ۱۹۹۲، افغانستان تصور می‌کرد رویای استقلال و آرامش محقق خواهد شد. اما امریکا و متحدانش که در طول جنگ سرد از مجاهدین حمایت کرده بودند، ناگهان افغانستان را به حال خود رها کردند. نتیجه، جنگ داخلی خونینی بود که میان گروه‌های جهادی در کابل و سایر شهرها شعله‌ور شد. زیرساخت‌های باقی‌مانده نابود شد و کشور بیش از پیش به ویرانه بدل گشت.

ظهور طالبان در سال ۱۹۹۴ بازتاب همین هرج و مرج بود. آنان با شعار امنیت و عدالت آمدند، اما به‌زودی افغانستان به زندانی تاریک بدل گردیده و مشکلات اعم از امنیتی، سیاسی ، اقتصادی و فرهنگی کماکان ادامه یافت. طالبان دراین دوره هرچند بخش اعظم کشور را تصرف کردند، اما از همان ابتدا در محور بازی‌های جدید منطقه‌ای و جهانی قرار گرفتند.

قرن بیست‌ویکم، حمله امریکا و بازگشت بحران: 

حملات یازدهم سپتامبر ۲۰۰۱ در امریکا، بهانه‌ی دیگری برای اشغال افغانستان شد. واشنگتن که دشمن اصلی خود را القاعده و طالبان می‌دانست، لشکرکشی عظیمی را آغاز کرد. طالبان سقوط کردند، اما به‌زودی جنگ جدیدی شروع شد، جنگی که ۲۰ سال ادامه یافت.

امریکا مدعی بود برای دموکراسی، بازسازی و مبارزه با تروریسم آمده است، اما حقیقت آن است که استراتژی کلان واشنگتن مهار چین و روسیه بود. پایگاه بگرام نه تنها مرکز عملیات علیه طالبان، بلکه بخشی از نقشه‌ی بزرگ امریکا برای حضور در قلب آسیا بود. افغانستان بار دیگر قربانی شد، این بار به نام جنگ علیه تروریسم. نتیجه چه بود؟ هزاران کشته، فساد گسترده، اقتصاد وابسته و در نهایت سقوط شرم آورو بازگشت طالبان در ۲۰۲۱.


 

افغانستان، کوسه جهان؟

در ضرب‌المثل معروف آمده است: «ریش‌داران غم فردای قیامت نخورند، که گناه همه را کوسه به گردن دارد.» تاریخ افغانستان دقیقاً چنین حکایتی است. هرگاه کشوری از دیگری ترسیده، بار این ترس را افغانستان پرداخته است.

* انگلیس از روسیه ترسید، افغانستان را اشغال کرد.

* روسیه از امریکا ترسید، افغانستان را اشغال کرد.

* امریکا از ایران، روسیه و چین ترسید، افغانستان را اشغال کرد، در هر مرحله، مردم افغانستان همان کوسه‌ای بودند که بار همه‌ی گناهان به گردن‌شان نهاده شد.

پرسش اساسی: این چرخه کی پایان می‌یابد؟

سؤال بزرگ این است: آیا افغانستان همیشه قربانی خواهد بود؟ پاسخ ساده نیست. عوامل متعددی دست به دست هم داده‌اند که افغانستان را در مدار بازی قدرت‌ها نگاه می‌دارند:

1. موقعیت ژئوپولیتیک: افغانستان در چهارراه آسیا قرار دارد، میان چین، ایران، روسیه و آسیای میانه. این موقعیت هرگز اجازه نمی‌دهد که کشور از چشم قدرت‌ها بیفتد.

2. ضعف نهادهای داخلی: دولت‌های افغانستان، به‌جز در دوره‌های کوتاه، همواره ناتوان و وابسته بوده‌اند. فقدان نظام سیاسی پایدار، زمینه‌ساز مداخله‌ی بیگانگان شده است.

3. تفرقه‌ی داخلی: نبود اتحاد ملی، شکاف‌های قومی و مذهبی، و رقابت‌های گروهی، خود بزرگ بینی و عدم همدیگرپذیری همواره زمینه‌ی بهره‌برداری خارجی را فراهم کرده است.

4. منابع دست ‌نخورده: افغانستان دارای منابع عظیم معدنی است که برای قدرت‌های صنعتی اهمیت حیاتی دارد. همین منابع، طمع کشورها را دوچندان می‌سازد.

موارد فوق و آنچه به عنوان راه برون رفت در ذیل ذکر می گردد، هر مورد توضیح مفصل لازم دارد که در این مقاله کوتاه گنجایش آن نیست. ان شاالله در نوشته های بعدی چنانچه اگر وقت یاری کرد خواهم به آن پرداخت.

راه برون‌رفت، استقلال از درون:

تاریخ نشان داده است که قدرت‌های خارجی هرگز برای منافع افغانستان وارد نشده‌اند. تنها زمانی که مردم افغانستان متحد شده‌اند، توانسته‌اند استقلال و عزت خویش را به‌دست آورند. قیام ۱۸۴۲ و مقاومت دهه ۱۹۸۰ نمونه‌های روشن آن است.


 

برای شکستن این چرخه، چند اصل حیاتی است:

ایجاد وحدت ملی: تا زمانی که افغان‌ها با هم متحد نباشند، همدیگرپذیری را بعنوان یک اصل نپذیرند، بیگانه همیشه راهی برای نفوذ خواهد یافت.

ساختن نهادهای مستقل: کشور نیازمند دولتی قانون‌مدار و پاسخگو است که بتواند از منافع ملی دفاع کند. البته این موضوع را میتوان در همه کشور ها و سرزمین ها تعمیم بخشید.

سیاست خارجی متوازن: افغانستان باید روابط خود را بر اساس منافع ملی، نه وابستگی به یک قدرت خاص، تنظیم کند.

استفاده از منابع داخلی: اگر افغانستان بتواند منابع طبیعی و انسانی خود را مدیریت کند، نیاز به وابستگی خارجی کاهش خواهد یافت.

سخن پایانی

دو قرن تاریخ اخیر افغانستان نشان می‌دهد که کشور ما همواره در آتش رقابت‌های قدرت‌های بزرگ سوخته است. از انگلیس و روسیه گرفته تا شوروی و امریکا، هرکدام به بهانه‌ای آمده‌اند و با خون مردم ما بازی کرده‌اند. افغانستان کوسه‌ای بوده که گناه دیگران به گردن او افتاده است. اما سرنوشت را می‌توان تغییر داد.

این تغییر از درون آغاز می‌شود، از وحدت، آگاهی و استقلال فکری و سیاسی مردم افغانستان. تنها در این صورت است که روزی خواهد رسید که قدرت‌های جهانی نه از افغانستان به عنوان میدان جنگ، بلکه به عنوان پلی برای همکاری و صلح یاد کنند. پرسش این نیست که آیا آن روز می‌رسد یا نه؛ پرسش این است که ما افغان‌ها برای رسیدن به آن روز چه می‌کنیم. والسلام

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر